گروه نرم افزاری آسمان

صفحه اصلی
کتابخانه
جلد دوازدهم
مقدمه





اشاره


اکنون که دفتر دوازدهم میراث حوزه علمیه اصفهان به محضر فرزانگان تقدیم می گردد، شکر بی حد و عد به درگاه خدا می بریم که تقدیر ذات ربوبی اش تدبیر این جمع را معتضد شد و این دفتر از میراث نیز رنگ حیات یافت.

مجموعه میراث حوزه اصفهان با توجه به تنوع علمی و موضوعی با فراوانی آثار نگاه و توجهی دوباره است به تکاثر حوزه اندیشه شیعی در مکتب اصفهان. این ارث معنوی و انباشتگی ثروت علمی، موهبتی است که پاسداشت آن بایسته و اجتناب ناپذیر است. اگر امروز بخواهیم از مسیر دانش سهمی وافر بپیمائیم و از مأدبه الهی حظّی کامل برگیریم، باید از این خوان نعمت حریصانه توشه برگیریم و خشت امروز علم و کمال و معنویت بر نهاده گذشتگان صالح خویش نهیم و به مسیر انسانیتی که آنان ره سپردند دل بسپریم که: «فَبِهُدَاهُمُ اقْتَدِهْ(1)» آنچه امروز به مهر به دست ما رسیده باید به عشق نگه داری و نگهبانی شود همان گونه که سلف صالح همت کردند. بنگرید گزارشی از بحارالانوارِ معرفتِ نورانیانِ زمین و آسمان، اهل بیت عصمت و طهارت علیهم السلام را که این چنین بر ما روایت شده است: کسی به خدمت حضرت زهرا سلام اللّه علیها رسید و از آن حضرت حدیثی از احادیث پدرش را درخواست کرد. حضرت به فضه فرمود آن روایت را که بر کاغذی نوشته شده است بیاور. فضه، کنیز با معرفت فاطمه زهرا علیهاالسلام پس از جستجو اطلاع داد که روایت مورد نظر را نیافته است! حضرت زهرا سلام اللّه علیها ناراحت شدند و فرمودند: «وَیْحَکِ اُطْلُبِیها فَإنَّها تَعْدِلُ عِنْدِی حَسَناً و حُسَیْناً»(2)، وای بر تو پیدایش کن که ارزش این حدیث نزد من با حسن و حسینم برابر است.

====

1 سوره مبارکه انعام، آیه 90.

2 دلائل الامامه، ص 65.

ص :24

معرفی رساله های دفتر دوازدهم


در این دفتر نیز آثاری گرانبها از اسفار عالمان اصفهان تحقیق و پژوهش گردیده است که در اینجا به معرفی اجمالی آن می پردازیم.

1 لباس التقوی

رساله ای است فارسی در تعریف، توصیف و بررسی ابعاد رذیله و ذمیمه غیبت که جناب ملا محمد صالح خاتون آبادی به درخواست مهد علیا مریم خانم بدان پرداخته است و فراغت از حضور در عرصه خاک او را از اتمام آن بی نصیب کرده و فرزند گرام وی ملا محمدحسین خاتون آبادی آن را به اتمام رسانده است. این رساله را می توان در شمار آثار پارسی نهضت پارسی نویسی در دوره صفویه برشمرد که به منظور ترویج علوم و معارف اسلامی در میان فارسی زبانان اتفاق افتاد. نویسنده توجه فراوانی به رساله کشف الریبه فی احکام الغیبه شهید ثانی داشته است.

2 فضیلت زکات و خمس

این رساله نیز به فارسی نگارش شده و از قلم استوار فقیه و عالم برجسته خاندان خاتون آبادی ملا محمدحسین خاتون آبادی به ظهور پیوسته است. مؤلّف رساله را در یک مقدمه و دو باب و در فصول متعدد در بیان مسائل زکات و خمس تدوین کرده است. این رساله به همت جناب حجت الاسلام مصطفی صادقی تحقیق گردیده است.

3 الفوائد العشره

این رساله در بردارنده ده فائده از مجموعه فوائد فقیه و اصولی سترگ مکتب اصفهان، حاج آقا منیرالدین بروجردی اصفهانی است، موضوع این فوائد گوناگون در علوم مختلف اسلامی می باشد و بر مدار یک موضوع قرار نگرفته و به همت جناب حجت الاسلام مهدی باقری سیانی آماده گردیده است.

4 شرح لسان المیزان

ص :25

از برکات و رشحات قلم سید الاعاظم مولانا بهاءالدین محمد بن محمدباقر مختاری نائینی است که در عرصه علوم معقول و علم منطق پرداخته است. این رساله شرح لسان المیزان خود مؤلّف است که پس از تألیف به خواهش یکی از شاگردانش به صورت مزجی شرح گردیده است، مختاری نائینی در نوع آثار خود با دقت ظرافت، زیبایی و تزیینی خاص مسائل علمی و عقلی را تحلیل و بررسی می کنند و آثار بسیار شایسته و ارزنده ای دارد امید است موفق به تحقیق آثار این بزرگوار بشویم. محقق ارجمند حجت الاسلام سید محمدحسن (پیمان) طباطبایی در مقدمه عالمانه خود بر اثر، نکات بایسته را در احوال و آثار مؤلّف و نیز پیرامون موضوع اثر و شیوه تحقیق آورده اند.

5 خلاصه النحو

ترجمه و نگارشی پارسی است از شرح کافیه که به همت بلند عالم پر تألیف اصفهان، بهاءالدین محمد بن حسن اصفهانی مشهور به فاضل هندی صورت انجام پذیرفته است.

این اثر در موضوع ادبیات عرب به زبان فارسی که آن را به طور خلاصه و مجمل بیان نموده اند و می توان گفت که تلخیص و ترجمه ای ارزنده از شرح کافیه مرحوم رضی می باشد. تولد وی در سال 1062 ق در اصفهان و فرزند تاج الدین حسن اصفهانی می باشد، دلیل این که ایشان از اهل اصفهان بوده ولی معروف و ملقب به فاضل هندی گردیده است، این بیان شده است که چون در سن کودکی با پدر خود به هند رفت، به فاضل هندی مشهور گردید. وی پس از 75 سال عمر و مجاهدت علمی در سال 1137 ق دعوت حق را لبیک گفته و در تخت فولاد اصفهان در تکیه ای که به نام خودشان نامیده شده است، دفن گردید.

6 کتابشناسی آثار خاتون آبادی

این رساله به معرفی آثار عالم بزرگ ملا محمد اسماعیل خاتون آبادی ثانی از بزرگان عصر صفوی پرداخته است و در آن سی و شش اثر از آثار این بزرگ مرد معرفی گردیده است. در خاندان خاتون آبادی دو نفر به نام میر سید محمداسماعیل هستند که هر دو از اعاظم و فحولِ دانشمندان اصفهان به شمار می روند. یکی میر سید

ص :26

محمداسماعیل فرزند میر عمادالدین خاتون آبادی اصفهانی که این کتابشناسی بررسی و معرفی آثار اوست و دیگری میر سید محمد اسماعیل بن میر سید محمدباقر خاتون آبادی که پدربزرگ ملا اسماعیل خاتون آبادی ثانی است.

در ابتدای این رساله محقق محترم آقای علی کرباسی زاده شرحی از احوالات وی نیز ارائه کرده است.

7 فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد

این مجموعه بخش سوم و پایانی فهرست نسخه های خطی حوزه علمیه نجف آباد است که تقدیم محضر گرامیان می شود. این بخش نیز شامل بیش از یکصد نسخه خطی حوزه علمیه نجف آباد است که تاکنون فهرستی از آن ارائه نگردیده بود، و اکنون به خواست خدا به محضر علاقمندان و محققان تراث اسلامی تقدیم می گردد.

در پایان از سروران عزیز همکار در دفتر احیاء تراث مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان جناب حجت الاسلام سید محمود نریمانی که همت و دقت های علمی ایشان بسیار مؤثر و راه گشا بود و نیز آقایان سید مصطفی موسوی بخش و مصطفی صادقی که چاپ رساله را پیگیری کردند و سرکار خانم صدری و پوری که صبورانه حروف نگاری و صفحه آرایی این اثر را انجام داده اند سپاسگزارم.

امیدوارم این مجموعه و همکاران، مورد توجه و لطف حضرت ولی عصر عجل اللّه تعالی فرجه قرار گرفته و حیات طیبه همه سروران به برکت عنایات خاص آن حضرت تضمین گردد.

آمین و الحمد للّه رب العالمین

دفتر احیاء تراث

مرکز تحقیقات رایانه ای حوزه علمیه اصفهان

محمّدجواد نورمحمّدی

ص :27

ص :28


ص :29

ص :30



لباس التّقوی در حرمت غیبت

اشاره


مؤلّف: ملا محمدصالح و ملا محمدحسین خاتون آبادی


محقق: محمدجواد نورمحمدی

بسم اللّه الرحمن الرحیم


مقدمه محقق

اشاره


آنچه در این اثر به محضر تراث پژوهان و علاقمندان متون اخلاقی تقدیم می گردد، رساله لباس التقوی در تحقیق معنی غیبت و بیان حرمت آن می باشد. در این تقدیم به بررسی چند نکته ضروری می پردازیم.

از آنجا که این اثر از داماد علامه مجلسی، ملا محمدصالح ثانی خاتون آبادی بوده و ایشان موفق به تکمیل آن نگردیده اند، پس از آن فرزندش ملا محمدحسین به اتمام آن مبادرت ورزیده اند، نگاهی به شرح حال این پدر دانشمند و اشاره ای به حیات فرزند فرزانه اش می افکنیم.(1)

====

1 از آنجا که دوست گرامی جناب حجت الاسلام مصطفی صادقی زحمت تحقیق رساله فضیلت زکات و خمس از جناب میر محمدحسین خاتون آبادی را کشیده اند و در مقدمه درباره میر محمدحسین خاتون آبادی سخن رانده اند از آوردن تفصیل شرح حال خودداری کردم و بررسی احوال آن جناب را به رساله ایشان که در پی همین رساله آمده است حوالت می دهم.

ص :31

پیش از پرداختن به زندگی این پدر و پسر دانشمند شایسته است آنچه را علامه فقید سید محمدعلی روضاتی درباره این خاندان و دو بزرگوار آورده اند، تقدیم خوانندگان کنیم. ایشان در کتاب دومین دو گفتار آورده اند: خاندان علمی و روحانی سادات حسینی خاتون آبادی اصفهان از عصر مرحوم علاّمه مولانا محمدباقر مجلسی (1037 1110) تا چند قرن شهرت و اعتبار بسزایی داشته و ذکرِ خیر آنان در عموم کتب تراجم و انساب به خصوص اجازه نامه های روایتیِ دو سه قرن اخیر حضوری چشمگیر دارد. به خصوص که یکی از سرآمدانشان مرحوم میر محمدصالح به همسری یکی از صبایای علاّمه مجلسی نائل گردیده و مادرِ آن کریمه هم خواهر علاّمه جلیل میر سیّد علاءالدین گلستانه (متوفای 1100) از شارحان به نام نهج البلاغه و از خاندان های اصیل بوده است.

از چنان پدر و مادرِ والاگهر فرزندی به نام میر محمدحسین پدید آمد که بالاخره عالم ممتاز و نامدار زمان خود و به دامادی خالویش ملا محمدصادق فرزند علامه مجلسی مُباهی گردید و در اصفهان به اقامه جمعه و جماعت و دیگر انواع افاضات پرداخت و چندین تألیف مفید به فارسی و عربی از خود به جای گذارد و در سالهای پایانی حیات، منصبِ شیخ الاسلامی به وی تفویض شد که پدر نیز امام جمعه و هم شیخ الاسلام بوده.(1)

این خاندان بزرگ علمی دانشوران ممتازی را در خود پرورش داده است و تعدادی از آنان، از عالمان فراوان تألیف مدرسه علمی اصفهان به شمار می روند.(2)


نگاهی به زندگی میر محمدصالح خاتون آبادی


عالم بزرگوار میر محمدصالح ثانی فرزند عبدالواسع، فرزند محمدصالح اول، فرزند اسماعیل اول، فرزند عمادالدین، از معاریف علما و اکابر فقهای دوره صفویه و شاگرد و داماد علاّمه مولی محمدباقر مجلسی بوده است. آن جناب به سال 1058 قمری(3) به

====

1 دومین دوگفتار، ص 58 و 59، با اندکی دخل و تصرّف.

2 بنگرید به فهرستواره دستنوشته های ایران «دنا»، ج 11، ص 447 ذیل خاتون آبادی.

3 الذریعه، ج 6، ص 289، ذیل عنوان 1556.

ص :32

دنیا آمده و در فقه و کلام و حدیث استاد بوده است و همه معاصران و بزرگان و شرح حال نویسان از او به بزرگی یاد کرده اند.

وی ابتدا از شاگردان میرزای شیروانی بوده و بعد از وفات او به محضر درس علامه مجلسی وارد گردید و پس از آن پیوسته ملازم درس و بحث او بود و افتخار دامادی او را نیز پیدا کرد. میر محمد صالح در کتاب حدائق المقربین که از تألیفات خود او است می گوید:

«در اوائل حال، این قاصر بسیار حریص بودم در تحصیل علوم عقلی و همه اوقات خود را صرف کتب حکمت می نمودم تا آنکه به وسیله حج بیت اللّه الحرام به خدمت علامه مجلسی مربوط شدم و به برکت او هدایت یافتم و به تتبّع کتب فقه و حدیث و علوم دینی مشغول شدم و مدت چهل سال عمر خود را در خدمت او گذرانیدم و از فیوضات او متمتع و بهره مند می گردیدم و استجابت دعوات و کرامات از آن معدن خیرات مشاهده نمودم».(1) میر محمدصالح حسینی خاتون آبادی در سال 1085 قمری در حالی که 27 ساله بوده از علامه مجلسی اجازه روایت گرفته است.(2)

از دیگر استادان آن بزرگوار علامه آقا حسین خوانساری است. خاتون آبادی در رساله التهلیلیه خود از شرح دروس این استادش نقل مطلب می کند و از او با «ادام اللّه تأییده» یاد می کند.(3)

آن جناب همچنین در نزد ملا میرزا شیروانی شاگردی کرده است.(4)

از شاگردان میر محمدصالح خاتون آبادی نیز چند تن را می شناسیم: 1 شارح صحیفه سجادیه سید عبدالرحیم بن محمد حسینی موسوی شهرستانی است که در شرح خود «شفاء الصدور فی شرح الزبور» که شرح مفصّل فارسی ارزشمندی بر صحیفه سجادیه امام سجاد علیه السلام است از استاد خود چنین یاد می کند: «و اجازه داده است این بی بضاعت را استاد محقق مدقق که جمع کرده است مابین شرف و بهاء و محاسن صوری و معنوی، جامع معقول و منقول، حاوی فروع و اصول، فرید عالی مقدار و سید صاحب

====

1 رجال اصفهان، ج 1، ص 55 به نقل از نسخه خطی حدائق المقربین.

2 الذریعه، ج 6، ص 289.

3 همان، ج 4، ص 516.

4 زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 50.

ص :33

قدر و اقتدار مولانا و مقتدانا و من به فی الشرعیات استادنا میر محمدصالح حسینی متعنا اللّه ببقائه و وجوده و افاض علی العالمین فیوضاته و تحقیقاته و مدّ ظله السامی الی یوم القیامه...».(1)

از زندگی این شاگرد خاتون آبادی اطلاعات فراوانی در دست نیست. آنچه می دانیم علاوه بر شرح صحیفه سجادیه، رساله ای در فضیلت و وجوب نماز جمعه،(2) ترجمه ثواب الأعمال شیخ صدوق و بنابر آنچه در فهرست کتابخانه آصفیّه هند آمده است: چند کتاب در سلوک و یک تفسیر نیز برای آیات معضلات قرآن کریم از ایشان باقی مانده است.(3)

2 از دیگر شاگردان او مولی ابوالحسن شریف عاملی بن محمدطاهر بن عبدالحمید خواهرزاده میر محمدصالح است و خود جد صاحب جواهر است.(4)

3 سومین شاگرد او شیخ احمد بن اسماعیل جزائری است.(5)

4 همچنین فرزندش امیر محمدحسین خاتون آبادی نیز در زمره مجازان از پدر بوده و در محضر وی شاگردی کرده است.(6)

5 باز احمد بن محمد مهدی شریف خاتون آبادی را نیز شاگرد وی دانسته اند. علامه روضاتی در معرفی حاشیه کتاب من لا یحضره الفقیه ملا صالح خاتون آبادی آورده است: حواشی چندی است... که احمد بن محمدمهدی شریف خاتون آبادی شاگرد محشی آنها را به خطّ محشی و پس از فوت او یافته و استنساخ کرده است.(7)

6 شیخ احمد جزائری در اجازه ای که برای شیخ عبدالنبی بن مفید بحرانی شیرازی در سال 1150 ق نوشته میر محمدصالح خاتون آبادی را از شیوخ اجازه خویش قلمداد کرده است.(8)

وی را تألیفات و تصنیفات زیادی است از آن جمله:

====

1 نسخه های خطی شروح و ترجمه های صحیفه سجادیه، ص 171 172.

2 مقاله محمد برکت درباره نسخه خطی شفاء الصدور.

3 نسخه های خطی شروح و ترجمه های صحیفه سجادیه، ص 172.

4 زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 15.

5 همان، ص 50.

6 همان، ص 32.

7 فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 334.

8 تراجم الرجال، ج 1، ص 101، رقم 170.

ص :34

1 حدائق المقربین فی الکشف عن أحوال الملائکه و الأنبیاء و الائمه و السفراء و السادات و العلماء. وی در این کتاب شرح حال سی نفر از علمای بزرگ که بعضی از آنها معاصر وی بوده اند را آورده است.(1) 2 شرح من لایحضره الفقیه.(2) 3 شرح استبصار. 4 ذریعه النجاح فی اعمال السنه(3)، این اثر در زمان شاه سلیمان صفوی تألیف شده و قبل از تألیف زادالمعاد علامه مجلسی بوده است. چنین نقل شده است که علامه مجلسی قبل از تألیف زادالمعاد مردم را به عمل به این کتاب توصیه می فرموده است.(4) 5 الایمان و الکفر و تحقیق معناهما. 6 روادع النفوس در اخلاق.(5) 7 الانوار المشرقه. 8 تقویم المؤمنین. 9 حدائق الجنان.(6) 10 تکمله مرآت العقول علامه مجلسی بنا به وصیت علامه مجلسی. 11 تفسیر سوره حمد. 12 تفسیر سوره توحید. 13 التهلیلیه فی بیان حکم التهلیل فی آخر الإقامه و أنه مرّهٌ او مرتان(7). 14 رساله ای در خلف وعده. 15 رساله الهلالیه، آقا بزرگ نسخه ای از این رساله را که همراه با حواشی فراوان مؤلف است در کتابخانه طهرانی در سامرا دیده است.(8) 16 المزار. 17 منهج الشیعه فی تقویم الشریعه. 18 اثبات العصمه.(9) 19 اسرار الصلوه. 20 اصول العقاید. 21 جامع العقاید. ناتمام.(10) 22 الحدیقه السلیمانیه.(11) 23 لباس التقوی در

====

1 استاد بزرگوار ما آیت اللّه سید محمدعلی روضاتی شرح و توضیحی مفصل درباره این کتاب در فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 346، آورده است.

2 استاد علامه سید محمدعلی روضاتی قدس سره در فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 334 در معرفی نسخه 318 با عنوان حاشیه کتاب من لا یحضره الفقیه از آن چنین یاد کرده است: «حواشی چندی است بر کتاب من لا یحضره الفقیه مرحوم شیخ صدوق از باب میاه تا نماز میّت که احمد بن محمد مهدی شریف خاتون آبادی شاگرد محشّی آنها را به خط محشّی و پس از فوت او یافته و استنساخ کرده است» شاید این حواشی همین اثر باشد که تراجم نگاران از آن با عنوان شرح من لا یحضره الفقیه یاد کرده اند. واللّه العالم.

3 در فهرست وزیری یزد، ج 3، ص 1048 نسخه 1770 آورده: ذریعه النجاح در نجوم و به فارسی است و این نسخه قسمت خداشناسی کتاب است. امّا در موضوع خطا کرده است. علامه روضاتی در فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 387 389 به معرفی مفصل آن پرداخته است.

4 الذریعه، ج 10، ص 32.

5 ر. ک به: فهرست کتب خطی اصفهان، ج 1، ص 415 416.

6 مناقب الفضلاء، میر محمدحسین خاتون آبادی؛ تکمله الذریعه، ج 1، ص 301.

7 الذریعه، ج 4، ص 516.

8 همان، ج 11، ص 230.

9 تکمله الذریعه، ج 1، ص 18.

10 از آن با عنوان الجامع فی الاصول و العقاید نیز نام برده شده است. زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 50.

ص :35

حرمت غیبت. 24 تهذیب الاخلاق، میر محمدصالح در کتاب حدائق المقربین می فرماید: سیم: خلوص نیت... و تحقیق آن مراتب و معانی و توضیح... در کتاب تهذیب الاخلاق ایراد نموده ام.(1) 25 مفاتیح الغیب، مؤلّف از آن در کتاب حدائق المقربین خود یاد کرده است.(2) 26 وظائف التلاوه، فرزندش میر محمدحسین خاتون آبادی در کتاب: «خزائن الجواهر سلطانی» از آن نقل کرده است.(3) 27 کشف النقاب. 28 النجم الثاقب فی اثبات الواجب. 29 تحفه الصالحین. 30 رساله ای در ذکر علمایی که سنی بودند و بعد شیعه شدند. 31 آداب سنّیه به فارسی و در مسائل مربوط به بردگان است که طی سه مقاله تحریر شده است.(4)

میر محمدصالح اولین کسی است که از این خاندان به مقام شیخ الاسلام و امامت جمعه اصفهان منصوب گردیده است و پس از وی منصب امامت جمعه تا سالیان متمادی در میان فرزندان او باقی بود.

وفات وی را به سال 1116 و بعضی 1126 قمری نوشته اند که عمر مبارکش 58 یا 68 سال بوده و قبرش در نجف اشرف است.(5)


اشارتی به زندگی میر محمّدحسین خاتون آبادی


میر محمّدحسین خاتون آبادی فرزند میر محمد صالح عالم فاضل زاهد و محقّق جلیل القدر؛ فقیه جامع و از اکابر علمای شیعه به شمار می آید. آن جناب در انواع علوم ماهر بوده، و خطّ را نیکو می نوشته، و در نزد شاه سلطان حسین صفوی کمال قدرت را داشته، و خود نواده دختری علاّمه مجلسی است. تاریخ تولد او معلوم نیست، امّا پس از پدر به امام جمعه منصوب گردیده است و معلوم می شود که در آن حال لیاقت

====

1 علامه سید محمدعلی روضاتی آورده اند که صحیح «حدیقه سلیمانی» است. زندگینامه علامه مجلسی، ج 2، ص 50، پاورقی 2.

2 تکمله الذریعه، ج 1، ص 235.

3 همان، ج 2، ص 772.

4 همان، ج 2، ص 880.

5 توضیح مفصل اثر را در فهرست کتب خطی اصفهان، علامه روضاتی، ج 1، ص 15 8، نسخه 3 بنگرید.

6 رجال اصفهان، دکتر سید محمدباقر کتابی، ص 54 56، با اندکی دخل و تصرّف.

ص :36

و شایستگی داشته و در سن کمال بوده است.


آثار و تألیفات


از مرحوم ملا محمدحسین خاتون آبادی آثار متعدد و متنوعی شمارش گردیده است که بیش از سی اثر ارزنده از ایشان برجای مانده است. هرچند برخی آثار بسیار کم برگ و بار است، امّا در کتابهای اصحاب تراجم به عنوان یک اثر قلمداد شده است. از جمله آثار این بزرگ مرد می توان به: 1 احوال العلماء من اقارب المؤلّف، 2 اسماء من استبصر من العلماء، 3 الالواح السماویه، 4 رساله ای در تحقیق بداء، 5 ترجمه الجنه الواقیه والجنه الباقیه، 6 خزائن الجواهر سلطانی، 7 ملحقات صحیفه سجادیه، 8 مناقب الفضلاء، 9 المواهب السنیه فی کشف معضلات الروضه البهیه، 10 نوروزیه، 11 وسیله النجاه اشاره کرد.

میر محمدحسین خاتون آبادی در شب دوشنبه 23 شوال 1151 قمری در اصفهان وفات یافت، جنازه وی به مشهد مقدس منتقل گردید و در آن ارض اقدس در جوار علی بن موسی الرضا علیه السلام مدفون گردید.


شیوه تحقیق رساله


از این رساله دو نسخه یافت شده است:

1 تهران، مجلس شورای اسلامی، نسخه شماره 18502، که این نسخه با نسخه اصل مقابله گردیده است. در پایان این نسخه آمده است: قد وقع المقابله مع نسخه الاصل بقدر الوسع و الطاقه الاّ ما زاغ عنه البصر و کتب العبد الخاطی ابن محمد... محمد امین الحسینی عفی عنهما. همچنین از حاشیه ای که در نسخه وجود دارد و در پایان آن آمده است: «منه دام ظله» به دست می آید نسخه در زمان حیات مؤلّف کتابت شده است و این نیز بر ارزش این نسخه می افزاید.

2 نسخه قم، مسجد اعظم، ش 13/569، که بدون تاریخ کتابت و 29 برگ می باشد.

از این دو نسخه، نسخه مجلس را که هم دقیق تر بود و هم قدمت آن بیشتر، اصل قرار داده ایم و مواردی از اختلاف را که برای محقق پژوهشگر مفید است در پاورقی ها ثبت

ص :37

کرده ایم. برخی اختلافات نشان از بی دقتی یا کم اطلاعی کاتب نسخه مسجد اعظم دارد که آوردن این اختلاف نسخه ها سودی نداشت و از آوردن آن احتراز شد. البته در مواردی اندک نیز متن مسجد اعظم را ترجیح داده ایم و آن را در متن ثبت کرده ایم.

این اثر حدود 25 سال قبل از فوت میر محمدصالح در ربیع الاول سال 1126 به نگارش درآمده است و اگر بپذیریم که پدر به سال 1126 ق رحلت کرده، در حالی که 1116 ق را نیز ذکر کرده اند، تألیف اثر به ابتدای شروع مناصب اجتماعی دینی و انتصاب میر محمدحسین خاتون آبادی به امامت جمعه بوده است.

علاوه بر این از آنجا که از مقدمه رساله می دانیم میر محمدصالح خاتون آبادی در زمان حیات خود موفق به اتمام رساله نشده و فرزند گرامی ایشان میر محمدحسین به تکمیل آن پرداخته است و نیز تاریخ فراغت از رساله در ربیع الاول سال 1126 می باشد، چنین احتمال می رود که تاریخ فوت مرحوم میر محمدصالح همان 1116 ق صحیح باشد نه سال 1126 ق. هر چند این احتمال ضعیف نیز می رود که میر محمدصالح در ابتدای سال 1126 ق فوت کرده باشد و فرزندش بلافاصله به تکمیل اثر پرداخته است. والعلم عند اللّه.

در این رساله روایات و نقل قول ها مستندسازی شده است. ابتدا نظر بر این بود که متن عربی روایات که اغلب فارسی است در پاورقی بیاید امّا از آنجا که این کار حجم رساله را مفصل کرد، لذا به آوردن مآخذ روایات اکتفا کرده ایم. دیگر مراحل تحقیق را نیز به رسم پژوهش تراث پی گرفته ایم. امید است زمینه پژوهش دیگر آثار این دانشمند بزرگ فراهم آید تا بتوان بر اساس پژوهش آثار آن جناب و امثال و اقران ایشان به ترسیم نمایی دیگر از تاریخ تمدّن و تفکر اسلامی پرداخت. ان شاء اللّه.

والسلام محمدجواد نورمحمدی

هفدهم ربیع الاول 1436

ص :38

برگ اول نسخه خطی لباس التقوی

ص :39

برگ آخر نسخه خطی لباس التقوی

ص :40

خطبه مولف

اشاره


الحمدللّه الذی حرّم الغیبه والبَهْت والنمیمَه علی عباده والصلوه علی اشرف المرسلین و خیرالاوّلین والآخرین مُحمّد والاصفیآء الطاهرین من عترته و اهل بیته و اولاده.

امّا بعد، چنین گوید فقیر عفواللّه الغنی، محمّدحسین بن محمّد صالح الحُسینی حشرهما اللّه مع موالیهما الطاهرین یوم الدّین که: چون خاطر خطیر نوّاب قمر رکاب، خورشید احتجاب، فاطمی انتساب، مهد عُلیا، ستر کبری، بانوی عرصه جهان، بلقیس عرش دوران، ناموس العالمین، عصمه الدنیا والدّین سمیّه، مصدُوقه کریمه «یَا مَرْیَمُ اقْنُتِی لِرَبِّکِ وَ اسْجُدِی وَ ارْکَعِی مَعَ الرَّاکِعِینَ(1)»، أدامَ اللّه أیّامَ توفیقاتها و تأییداتها(2) متعلّق بتحقیق مسئله غیبت گردیده از والد علاّمه ام طاب ثراه و جعل الرفیق الاعلی مأواه حقیقت آن را مسئلت نمودند و آن غریق بحر رحمت و غفران رساله[ای] در این باب شروع نموده در خلال آن بنابر لزوم(3) جریان تقدیر خداوند بصیر خبیر اجابت ندای حقّانیّت انتمای «کُلُّ نَفْسٍ ذَآئِقَهُ الْمَوْتِ(4)»، نموده، به فردوس جنان و ریاض رضوان شتافت و این بی بضاعت قلیل الاستطاعه با وجود تواتر مِحَنْ وآلام و توارد فِتَنْ و اسقام و تشویش بال و اختلال احوال به اتمام آن مأمور گردید. لهذا بنابر مضمون مشهور «المامور معذور» به تحریر و اتمام این رساله پرداخت و این رساله به «لباس التّقوی» مسمّی ومرتّب است بر مقدّمه و شش باب. و علی اللّه التوکّل فی جمیع الابواب.

====

1 سوره مبارکه آل عمران، آیه 43.

2 مریم بیگم عمه شاه سلطان حسین صفوی (1135 1105 ق) بوده است. وی مدتی وزیری مریم بیگم را عهده دار بوده است.

3 مسجد اعظم: «بنا لزوم».

4 سوره مبارکه آل عمران، آیه 185 و سوره مبارکه انبیاء، آیه 35.

ص :41

مقدّمه در بیان معنی غیبت و تحقیق حقیقت آن


بدانکه علمای شیعه(1) رضوان اللّه علیهم گفته اند که: غیبت در اِصطلاح اهل شرع آن است [2] که نسبت دهی انسان معیّنی را در حالت غیبتِ او به چیزی که در او باشد، ولیکن خوش نیاید او را که او را به آن چیز نسبت دهند و آن چیز را در عرف نقص او شمارند به شرط آنکه نسبت دادنِ تو به قصد مذمّت و پست کردن مرتبه آن شخص بوده باشد. خواه این نسبت دادن به قول باشد یا به فعل و خواه صریح باشد یا کنایه.


قیود هشت گانه تعریف غیبت

اوّل: غیبت انسان باشد


باید که غیبت کرده شده انسان باشد، چه اگر غیر انسان باشد مذمت آن غیبت نیست.


دوم: معین باشد نه مبهم

معیّن باشد، چه اگر مبهم باشد مانند آنکه گوئی: یکی از اهل این شهر فاسق است، غیبت نیست و بدانکه مراد از معیّن آن است که نزد شنونده غیبت معلوم باشد که مراد کیست هرچند به سبب قراین خارجه باشد، چنانچه هرگاه گوید مثلا که: بعضی از آن جماعت که امروز به نزد ما آمدند، چنان و چنان است و حاضران به قراین فهمند که مراد او زید است.

و عالم ربّانی شیخ بهاء الدّین محمّد عاملی طاب ثراه گفته: اگر گویند: یکی از دو حاکم شرع این بلد فاسق است، ظاهر این است که غیبت باشد و حال آنکه شخص معیّنی را یاد نکرده اند. پس اولی این است که گفته شود: شخصی معیّن یا در حکم معیّن مانند این مثال.


سوم: غایبانه باشد در جلوی او

غایبانه او باشد، چه اگر در حضور باشد آن را ایذا می نامند و غیبت نیست هرچند آن نیز بد است، چنانچه از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «واجب است از

====

1 بنگرید: تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 125، باب الغیبه؛ جامع السعادات، ج 2، ص 226، الغیبه.

ص :42

برای مؤمن بر مؤمن آنکه خیرخواه او باشد در حضور او و غیبت او».(1)

و در حدیث دیگر فرمود که: «حق مؤمن بر مؤمن آن است که او را به دل دوست [3[ دارد» و بسیاری از حقوق را فرمود، آنگاه فرمود که: «بروی او اُفْ نگوید که اگر اُف بگوید، دوستی از میان ایشان برطرف شود و اگر بگوید تو دشمن منی یکی از ایشان کافر باشد، زیرا که اگر دروغ گفته است، خود کافر است و اگر راست گفته است، آن دیگری کافر است»؛ یعنی صاحب گناه کبیره است، «و چون او را به تهمتی متّهم سازد، ایمان در دلش بگدازد، چنانچه نمک در آب می گدازد».(2)


چهارم: آنچه اسناد می دهد در او باشد

آن چیزی که به او اسناد می دهد در آن شخص باشد، چه اگر نباشد در او آن تهمت است و غیبت نیست. چنانچه در حدیث وارد شده که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «آیا می دانید که غیبت چیست؟ صحابه گفتند: خدا و رسول بهتر می دانند.

فرمود که: غیبت آن است که یاد کنی برادر خود را به چیزی که او را ناخوش آید، گفتند: اگر در او باشد، آنچه می گوئیم نیز غیبت است؟ فرمود: اگر در او باشد، آنچه می گوئی غیبت او کرده ای و اگر نباشد در او، بهتان زده[ای] بر او».(3)

و در حدیث دیگر منقول است که: «حرف شخصی در خدمتِ آن حضرت مذکور شد. بعضی گفتند که: چه بسیار عاجز است این مرد، پس آن حضرت فرمود: غیبت کردید مصاحب خود را! گفتند که: آنچه گفتیم در او هست! فرمود: اگر در او نمی بود بهتان زده بودید بر او».(4)

و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: «غیبت آن است که در برادرِ مؤمن عیبی و گناهی را بگوئی که حق تعالی آن را بر او پوشیده باشد و بهتان آن است که درباره او چیزی بگوئی که در او نباشد».(5)

====

1 الکافی، ج 2، ص 208، باب نصیحه المؤمن، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 381، باب وجوب نصیحه المؤمن، حدیث 2.

2 الکافی، ج 2، ص 171، باب حق المؤمن علی أخیه و أداء حقه، حدیث 7؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 207، باب وجوب أداء حق المؤمن، حدیث 10، نص روایت این چنین است: «إن من حق المؤمن علی المؤمن الموده له فی صدره... و أن لایقول له: أف و إذا قال له: أف فلیس بینهما ولایه و إذا اتهمه انماث الایمان فی قلبه کما ینماث الملح فی الماء».

3 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 5، فی تعریف الغیبه.

4 همان، ص 285.

ص :43

پنجم: امری بشد که او را ناخوش آید


آن عیبی را که یاد می کنی، امری باشد که او را ناخوش آید اظهار آن. چه اگر او را بد نیاید آن غیبت نیست. مانند آنکه یاد کنی فاسقی را به فسقی که آن را بد نمی داند. چنانچه گویند که: فلان شخص فحّاش است یا سفّاک است [4] و امثال اینها از عیوبی که بعضی بد نمی دانند، بلکه کمال خود می شمارند.


ششم:آن عیب را در عرف نقص شمارد


آن عیب را در عرف نقص شمارند، چه اگر شایع شده باشد اسنادِ آن عیب به او به حدّی که آن را نقص ندانند، مانند آنکه شخصی شهرت کرده باشد به فلان اعمی یا فلان اعرج و امثال اینها، آن غیبت نخواهد بود.


هفتم: به قصد مذمّت باشد


به قصد مذمّت باشد نه به جهت اغراض دیگر. مانند آنکه عیب آن شخص را نزد طبیب مذکور سازند تا آن را معالجه کند یا به نزد پادشاهی گویند که فلان شخص اَعْمی یا زمین گیر است تا بر او ترحّم کند.


هشتم: مردم آن عیب را ندانند


مردم آن عیب را ندانند و بدانکه از حضرت امام موسی کاظم منقول است که: «هرکه برای شخصی چیزی گوید که مردم آن را دانند آن غیبت نیست»(1) و پوشیده نیست که از این حدیث شریف مستفاد می شود قید دیگر که علما [ذکر[ نکرده اند و آن اینست که آن عیب را مردم یعنی حضّار مجلس ندانند. واللّه یعلم.


باب اوّل: در بیان حرمتِ غیبت و سرّ حرمتِ آن

اشاره


بدانکه غیبت مستلزم مفاسد عظیمه کلّیّه ای است که منافی غرض خداوند حکیم است و سایر معاصی چنین نیست، بلکه موجب مفاسد جزئیه است و بیان این مدّعا آن است که مقصودِ کلّی از خلق عالم و ایجاد بنی آدم آن است که همگی بنی نوع انسان بندگی خداوند خالق و اطاعتِ او نمایند در اوامر و نواهی تا به وسیله بندگی، بندگان را قربی به جناب اقدس الهی حاصل و به سعادتِ اخروی ابدی فایز گردند و این اطاعت و بندگی و اجتماع همگی بندگان بر این طریقه که موصل به جنّات عالیه است، تمشیت(2)

====

1 الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبه والبهت، حدیث 7؛ امالی شیخ صدوق، ص 417، المجلس الرابع و الخمسون، حدیث 17.

2 الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبه و البهت، حدیث 6؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبه، حدیث 3.

3 لغت نامه دهخدا: ترقی، برتری و استحکام.

ص :44

نیابد و میسّر نگردد، مگر به معاونت و معاضدت بعضی از بندگان بعض دیگر را. و این معنی حاصل نشود، مگر به قلع و قمع هوا و حسد و کینه و عداوت و دشمنی و رسوخ و استحکام محبّت و دوستی و صداقت و خیرخواهی [5] فیمابَین ایشان.

منقول است که: «سزاوارترین مردم به گناه کار بودن، سفیه بی عقلی است که مسلمانان را غیبت کند و ذلیل ترین مردم آن کسی است که خفیف و خوار کند مردم را»(1) و در حدیث دیگر از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: «غیبت یکدیگر نمودن موجب هیجان عداوت و دشمنی و زوال محبت و دوستی و سبب وقوع افتراق و رفع اتفاق و حصول نفاق می گردد»(2) و ضدّ آن مقصود کلّی که مهمِّ اصلی است حاصل می شود.

و از اینجاست که در آیات و اخبار مذمّت های بیشمار از برای غیبت وارد شده است و آنها بر چند نوع است:


آیات و اخبار نهی از غیبت

نوع اوّل: آنچه در آیات و اخبار نهی از آن فرموده اند، چنانچه حق تعالی در قرآن مجید می فرماید که: «وَ لاَ یَغْتَب بَّعْضُکُم بَعْضًا أَ یُحِبُّ أَحَدُکُمْ أَن یَأْکُلَ لَحْمَ أَخِیهِ مَیْتًا(3)»؛ یعنی: «غیبت نکند بعضی شما بعض دیگر را، آیا دوست می دارد احدی از شما اینکه بخورد گوشت برادر خود را در حالی که مرده باشد؟».

و در حدیث واقع شده است که: «هرکه بخورد گوشت برادر مؤمن خود را یعنی او را غیبت کند. در قیامت امر کنند او را که بخورد گوشت برادر میته خود را چنانکه خوردی در دار دنیا و او خُورَد و فریاد زند و بر او ناگوار باشد».(4)

و در حدیث دیگر وارد شده که: « روزی رسول خدا صلی الله علیه و آله امر کرد که سنگسار کنند زناکاری را، پس شخصی به دیگری گفت: می کشید این مرد را همچنانکه سگ را می کشند، پس آن حضرت به مُرداری گذشت و فرمود که بخورید از این مردار، گفتند: یا

====

1 امالی شیخ صدوق، ص 73، المجلس السادس، حدیث 4؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 396، حدیث 5840.

2 این روایت در منابع روایی یافت نشد.

3 سوره مبارکه حجرات، آیه 12.

4 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 124، باب الغیبه؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 9، فی الترهیب من الغیبه.

ص :45

رسول اللّه! چگونه آن را بخوریم و حال آنکه متعفّن و بد بو شده است، فرمود که: آنچه رسید به شما از غیبت برادر خود بدبوتر بود از این مردار».(1)

و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که [6] فرمود: «حق تعالی دشمن دارد خانه[ای] را که پر از گوشت باشد و دشمن دارد گوشت فربه را، عرض نمودند که: ای فرزند رسول خدا! ما دوست می داریم گوشت را و حال آنکه خانه های(2) ما از گوشت خالی نیست، فرمود که: مراد نه آن است که فهمیدید! بلکه مراد خانه ای است که گوشت های مردم را خورند به غیبت، و گوشت فربه آن کسی است که از روی تکبّر راه رود».(3)

و به سند صحیح از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است: «هیچ ورعی بهتر نیست از اجتناب از محارم الهی و از بازداشتن خود از اذیّت مسلمانان و غیبت مسلمانان».(4) و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: «نشستن در مسجد و انتظار نماز بردن عبادت است مادام که حدث نکنی. گفتند: یا رسول اللّه! حدث کدام است؟ فرمود: آن است که غیبت برادر مؤمن خود کنی».(5)

و در حدیث دیگر فرمود که: «همه چیز مسلمانان بر مسلمان حرام است، خون او و مال او و عِرْض او».(6) و از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «حسد مبرید و بر یکدیگر خشم مورزید و غیبت نکند بعضی از شما بعض دیگر را و باشید ای بندگان خدا برادران یکدیگر».(7)

====

1 همان.

2 در نسخه: خانهای.

3 عیون اخبار الرضا علیه السلام ، ج 1، ص 280 281، باب فیما جاء عن الامام علی بن موسی علیهماالسلام من الاخبار المتفرقه، حدیث 87؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 283، باب تحریم اغتیاب المؤمن و لو کان صادقا، حدیث 17.

4 الکافی، ج 8، ص 244؛ کتاب الروضه، حدیث 338؛ علل الشرائع، ج 2، ص 559، باب العله التی من أجلها أمر الانسان أن ینظر إلی من هو دونه، حدیث 1.

5 امالی شیخ صدوق، ص 506، المجلس الخامس والستون، حدیث 11؛ روضه الواعظین، ص 470، مجلس فی ذکر حفظ اللسان والصدق و الاشتغال عن عیوب الناس.

6 امالی سید مرتضی، ج 3، ص 82، المجلس الثامن والاربعون؛ منیه المرید، ص 327، الکلام فیه بما لایحل من کذب و غیبه.

7 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 123، باب الغیبه؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 6، فی اثبات حرمه الغیبه.

ص :46

گفت: «عرض کردم به خدمت آن حضرت که تعلیم فرما به من چیزی که نفع برم از آن. فرمود که: کم مشمار نیکی و احسان را هرچند به ریختن آب باشد به کوزه سائل و ملاقات کن برادر مؤمن خود را به گشاده روئی و چون غایب باشد برادر مؤمن تو، غیبت مکن او را».(1)

و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود که: «یاد کنید برادر مؤمن خود را در وقتی که از شما غایب باشد به نیکوتر از آنچه می خواهید که او یاد کند شما را غایبانه».(2) و در حدیث دیگر فرمود که: «تأثیر غیبت در دین مرد مسلمان زودتر از تأثیر خوره است در جوفِ او».(3)

و به سند معتبر مروی است که: «شخصی [7] به حضرت امام زین العابدین علیه السلام عرض نمود که: فلان شخص شما را گمراه و مبتدع می داند، پس آن حضرت فرمود که: حق هم نشینی او را رعایت نکردی که سخن او را به من نقل کردی و حقّ مرا رعایت نکردی که چیزی که من نمی دانستم از او به من رسانیدی. همه را مرگ در پیش است و محشور خواهیم شد و وعده گاه همه قیامت است و خدا میان ما حکم خواهد کرد، زینهار که غیبت مکن که آن نان خورشِ سگانِ جهنم است».(4)

و در حدیث دیگر منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه نقلی کند در مذمّت مؤمنی برای آنکه عیب او را ظاهر کند و مردیِ او را در هم شکند و او را از چشم مردم بیندازد، خدا او را از دوستی و یاری خود بیرون کند و در دوستی و یاریِ شیطان داخل کند و شیطان نیز او را قبول نکند».(5)

====

1 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 123، باب الغیبه؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 7، فی اخبار الوارده فیها.

2 امالی شیخ طوسی، ص 325، المجلس الثامن، حدیث 41؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 194، باب وجوب أداء حق المؤمن، حدیث 20.

3 الکافی، ج 2، ص 356، باب الغیبه و البهت، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 280، باب تحریم اغتیاب المؤمن ولو کان صادقا، حدیث 7.

4 الاحتجاج، ج 2، ص 45، احتجاجه (علی بن الحسین) علیه السلام فی أشیاء شتی من علوم الدین؛ مشکاه الانوار فی غرر الاخبار، ص 557، حدیث 1888.

5 الکافی، ج 2، ص 358، باب الروایه علی المؤمن، حدیث 1؛ ثواب الأعمال، ص 241، عقاب من روی علی مؤمن روایه یرید بها شینه.

ص :47

و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه غیبت کند برادر مؤمنِ خود را بی آنکه دشمنی در میان ایشان باشد، شیطان در نطفه او شریک خواهد بود».(1) و از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه(2) منقول است که به نوف فرمود که: « زینهار که اجتناب کن از غیبت که نان خورش سگانِ جهنّم است! پس فرمود: ای نوف! دروغ می گوید آن کسی که گمان می کند که از حلال زائیده شده است و گوشت مردمان را به غیبت می خورد».(3)

و در حدیث دیگر مروی است که: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: ملائکه که موکلّند بر اعمال مردمان، بالا می برند عملِ بنده را و آن را نوری است مانند نور آفتاب و بزرگ می شمارند ملائکه آن عمل را؛ پس چون به آسمانِ اوّل می رسند ملکی که موکل است در آن آسمان گوید که برگردانید این عمل را و بزنید بر روی صاحبش. به درستی که پروردگار من امر فرموده است مرا که نگذارم بالا برند(4) عمل آن کس را که غیبت مردم می کند».(5) و در حدیث دیگر وارد شده که: «حق [8] تعالی به حضرت موسی علی نبیّنا و آله و علیه السلام وحی فرمود که غیبت کننده اگر توبه کند، آخِر کسی خواهد بود که داخل بهشت می شود و اگر توبه نکند اوّل کسی که داخل جهنّم می شود».(6) و در احادیث معتبره بسیار وارد شده است که: «نزدیکترین احوال بنده به کفر این است که شخصی با برادر مؤمن خود برادری کند و لغزشها و گناه او را در خاطر نگاه دارد که یک روزی او را به آنها سرزنش نماید».(7)

====

1 الخصال، ص 216، باب الاربعه، حدیث 40؛ من لا یحضره الفقیه، ج 4، ص 417، حدیث 5909.

2 مسجد اعظم: «علیه السلام»، در سراسر نسخه این القاب متعدد میان نسخه مجلس و مسجد اعظم اختلاف است که به برخی موارد اشاره شده است.

3 امالی شیخ صدوق، ص 277 278، المجلس السابع والثلاثون، حدیث 9؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 283، باب تحریم اغتیاب المؤمن ولو کان صادقا، حدیث 16.

4 مجلس: «بالا برند».

5 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 6، فی اثبات حرمه الغیبه؛ محجه البیضاء، ج 6، ص 142، بیان ذم الریاء.

6 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 11، فی اخبار الوارده فی الترهیب من الغیبه؛ مستدرک الوسائل، ج 9، ص 118، باب تحریم اغتیاب المؤمن صادقا، حدیث 19.

7 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 94، فی الاخبار المناسبه.

ص :48

اخبار عقوبت اخروی غیبت


نوع دوم: اخباری که وارد شده است در عقوبات اخروی غیبت، از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «در شب معراج گذشتم به گروهی که می خراشیدند روهای خود را به ناخن های خود، گفتم: ای جبرئیل! چه کسانند این جماعت؟ گفت: گروهی اند که غیبت می کرده اند مردمان را و داخل می شدند در عِرْض های ایشان».(1)

و در حدیث دیگر از جابر انصاری مروی است که گفت: «روزی آن حضرت گذشت بر دو قبر که آنها را عذاب می کردند، پس فرمود: ای جابر! اینها را عذاب نمی کنند به سبب گناه کبیره، بلکه یکی از آنها غیبت مردم می کرده است و دیگری از بولش اجتناب نمی کرده است».(2) و به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هرکه در حقّ برادر مؤمن خود بگوید آنچه چشمش دیده است و گوشش شنیده است، از گروهی خواهد بود که حق تعالی می فرماید: «إِنَّ الَّذِینَ یُحِبُّونَ أَن تَشِیعَ الْفَاحِشَهُ فِی الَّذِینَ آمَنُوا لَهُمْ عَذَابٌ أَلِیمٌ(3)»؛ یعنی به درستی که آنها می خواهند که شایع شود گناهان بد در میان مؤمنان؛ ایشان راست عذاب دردناک در دنیا و آخرت».(4)

و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه را به دیده خود نبینی که گناهی کند و دو گواه عادل بر او گواهی ندهند که گناهی کرده است، از اهل عدالت است و گواهیش مقبول است، هرچند در واقع گناه کار باشد و هرکه او را غیبت کند به گناهی [9] که در او باشد از دوستی و یاری خدا بیرون است و در دوستی و یاری شیطان داخل است. پس فرمود که: خبر داد مرا پدرم از پدرانش از رسول خدا صلی الله علیه و آله که هرکه غیبت کند مؤمنی را به چیزی که در او باشد، خدا میان ایشان در بهشت اجتماع نیندازد و هرکه غیبت کند مؤمنی را به چیزی که در او نباشد، میان ایشان عصمت بریده شود و غیبت کننده در جهنم باشد».(5)

====

1 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، ج 1، ص 123، باب الغیبه؛ بحارالانوار، ج 72، ص 222، باب الغیبه، حدیث 1.

2 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر، ج 1، ص 124، باب الغیبه؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 7، فی اخبار الوارده فیها.

3 سوره مبارکه نور، آیه 19.

4 الکافی، ج 2، ص 357، باب الغیبه والبهت، حدیث 2؛ امالی شیخ صدوق، ص 417، المجلس الرابع و الخمسون، حدیث 16.

ص :49

و در حدیث معتبر دیگر مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه غیبت کند مسلمانی را، ثواب روزه و وضویش برطرف شود و در روز قیامت از او بوئی آید گَنده تر از بوی مردار که اهل محشر همگی در آزار باشند و اگر بمیرد پیش از توبه، حلال کرده باشد امری را که خدا حرام گردانیده».(1) و به سند معتبر از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است که: «اجتناب کنید از غیبت مسلمان و بدانید که مسلمان غیبت مسلمان نمی کند و حال آنکه حق تعالی در قرآن مجید نهی از آن فرموده است»(2) پس فرمود که: «هرکه بگوید در حق مؤمنی سخنی را که قدر او را و مردی او را درهم شکند، حبس کند او را حق تعالی در طینت خبال، یعنی در موضعی که ریم و چرک زناکاران در آنجا جمع می شود تا آنکه از عهده آنچه گفته است، برآید».(3)

و در احادیث معتبره وارد شده است که: «هرکه دو رو و دو زبان داشته باشد و در حضور مردم مدح کند ایشان را و در غیبت ایشان غیبت کند، چون روز قیامت شود محشور شود در حالتی که دو زبان داشته باشد از آتش، یکی در پیش روی و دیگری در پشت سر و در محشر منادی ندا کند که این است آن کسی که در دنیا دو روی و دو زبان داشته است».(4) و در حدیث دیگر منقول است از حضرت رسول صلی الله علیه و آله که [10] فرمود: «غیبت بدتر است از زنا، زیرا که زناکار توبه می کند و خدا توبه اش را قبول می فرماید و غیبت کننده توبه اش قبول نمی شود تا آنکه آن شخصی را که غیبت کرده است او را حلال کند».(5)

====

1 امالی شیخ صدوق، ص 164، المجلس الثانی والعشرون، حدیث 3.

2 امالی شیخ صدوق، ص 515 516، المجلس السادس والستون، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 282، باب تحریم اغتیاب المؤمن ولو کان صادقا، حدیث 13.

3 الخصال، ص 622، باب الواحد الی المائه، حدیث 10؛ عیون الحکم والمواعظ، ص 102، الفصل السادس: بلفظ إیاکم.

4 الکافی، ج 2، ص 357، باب الغیبه والبهت، حدیث 5؛ الخصال، ص 632، باب الواحد الی المائه، حدیث 10.

5 الخصال، ص 37 38، باب الاثنین، حدیث 16؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 258 259، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 5.

6 الخصال، ص 63، باب الاثنین، حدیث 90؛ علل الشرایع، ج 2، ص 557، باب العله التی من أجلها صارت الغیبه أشد من الزنا، حدیث 1.

ص :50

اخبار عقوبت دنیوی غیبت


نوع سوم: اخباری که وارد شده است در عقوبات دنیوی غیبت، چنانچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «ای گروهی که به زبان مسلمان شده اید و ایمان به دلِ شما نرسیده است، مذمت نکنید مسلمانان را و تفحص نکنید عیوب ایشان را، به درستی که هرکه تفحص کند عیوب مردم را، خدا او را رسوا کند، اگرچه در میان خانه خود گناه کند».(1)

و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه کسی را رسوا کند در گناهی چنان است که خود آن گناه را کرده باشد و هرکه مؤمنی را سرزنش کند به چیزی، از دنیا نرود تا آنکه خود آن چیز را بکند».(2) و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «اظهار شماتت و شادی مکن در بلائی که به برادر مؤمن تو نازل شده باشد، زیرا که خدا او را رحم خواهد کرد و بر تو خواهد فرستاد آن بلا را، پس فرمود که: هرکه شماتت کند بر مصیبت برادر مؤمن خود، از دنیا نرود تا آنکه مبتلا شود به آن بلا».(3) و احادیث دیگر در باب مذمت غیبت بسیار است و بعضی از آنها به تقریبات مناسبه در ابواب آتیه مذکور خواهد شد. انشاء اللّه تعالی.


باب دوم: در بیان آنکه حرام است شنیدن غیبت و واجب است ردّ آن


در حدیث وارد شده که از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «مُسْتَمِعْ یعنی گوش دهنده به غیبت یکی از دو غیبت کننده است».(4) و در حدیث دیگر حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه و سلامه علیه فرمود که: «سامِع غیبت یعنی شنونده آن یکی از دو غیبت کننده است».(5)

و در حدیث معتبر دیگر منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه ایمان به

====

1 الکافی، ج 2، ص 354، باب من طلب عثراث المؤمنین و عیوبهم، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 275، باب تحریم احصاء عثراث المؤمن و عوراته، حدیث 3.

2 الکافی، ج 2، ص 356، باب التعییر، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 277، باب تحریم تعییر المؤمن، حدیث 2.

3 الکافی، ج 2، ص 359، باب الشماته، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 3، ص 266، باب تحریم اظهار الشماته بالمؤمن، حدیث 1.

4 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 127، باب الغیبه.

5 مستدرک الوسائل، ج 9، ص 133، باب وجوب ردّ غیبه المؤمن، حدیث 7.

ص :51

خدا و رسول دارد، ننشیند در مجلسی [11] که به امامی دشنام دهند یا مسلمانی را غیبت کنند».(1) و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه رد کند از عِرض برادر خود واجب است بر خدا آنکه رد کند از عِرض او در روز قیامت».(2) و روایت دیگر: «واجب است بر خدا آنکه آزاد کند او را از آتش جهنم».(3) و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه رد کند حرف بدی را که در عِرض برادر مسلمانش گویند بنویسند از برای او بهشت را البتّه».(4) و در حدیث دیگر فرمود که: «هرکه احسان کند بر برادر مؤمن خود در غیبتی که شنود که او را می کنند در مجلسی، پس رد کند آن غیبت را از او، رد کند حق تعالی از او هزار باب از شر در دنیا و آخرت. و اگر او رد نکند آن غیبت را و حال آنکه قدرت داشته باشد بر رد، او را گناهی باشد مانند گناه آن غیبت کننده به هفتاد برابر».(5)

و در حدیث دیگر از حضرت امام حسن عسکری علیه السلام مروی است که: «هرکه حاضر باشد در مجلسی که سگی به عِرض برادران مؤمن او افتاده باشد و صاحب جاه و اعتبار باشد، پس او رد کند بر آن ظالم و عِرض برادر مؤمن را نگاه دارد، حق تعالی برانگیزاند ملائکه[ای] را که جمع می شوند در نزد بیت المعمور از برای حج و آنها نصف ملائکه آسمانهااند و همچنین ملائکه کرسی و عرش را و آنها نصف ملائکه حجب اند که همگی ایشان او را مدح و ستایش کنند در نزد خدا و سؤال کنند از برای او رفعت و منزلت و بلندی مرتبه را و حق تعالی فرماید که: واجب گردانیدم به عدد هریک از شما که او را مدح می کنید، مانند عدد همه شما از درجات بهشت و قصرها و باغها و بستانها و درختان، آنچه خواهید که عقل هیچ مخلوقی به آن احاطه نکرده باشد».(6)

====

1 وسائل الشیعه، ج 16، ص 266، باب تحریم المجالسه لأهل المعاصی، حدیث 21؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 204، سوره الانعام.

2 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 127، باب الغیبه؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 19، فی أن حرمه استماع الغیبه کالغیبه.

3 همان.

4 ثواب الاعمال، ص 145، ثواب من رد عن عِرض أخیه المسلم؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 293، باب وجوب رد غیبه المؤمن، حدیث 6.

5 من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 15، باب ذکر جمل من مناهی النبی صلی الله علیه و آله ؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 282، باب تحریم اغتیاب المؤمن، حدیث 13.

6 تفسیر الامام العسکری علیه السلام ، ص 82، رد غیبه المؤمن؛ بحارالانوار، ج 72، ص 258، الباب السادس والستون: الغیبه، حدیث 51.

ص :52

و به سند صحیح از امام محمدباقر علیه السلام (1) منقول است که: «هرکه نزد او غیبت کنند [12] برادر مؤمنش را و نصرت و یاری کند برادر خود را، خدا او را در دنیا و آخرت یاری کند و اگر تواند و یاری نکند خدا او را در دنیا و آخرت پست گرداند».(2)


باب سوم در اقسام غیبت

نوع اوّل:اقسام آن به اعتبار تعدّد امور قبیحه


اقسام آن به اعتبار تعدّد امور قبیحه که نسبت دهد به آن شخص و او را ناخوش آید و آنها امری چند است که متعلّق باشد به بدن او. مانند آنکه گوید مثلا: فلان اَحْول یا گنگ یا دراز یا کوتاه یا سیاه.

یا به لباس او مانند آنکه گوید مثلا که: فلان که قبای او یا عبای او یا عمامه او کثیف است یا کوتاه است یا دراز است یا فراخ است و امثال آن که آن شخص را از ذکر آن ناخوش آید.

یا به نسب او مانند آنکه گوید مثلا: پدر او فاسق یا خبیث یا خسیس یا جولاء.(3)

یا به خُلق او مانند آنکه گوید مثلا: فلان بدخُوی یا محیل یا متکبّر یا مرائی یا حریص یا بخیل.

یا متعلّق باشد به اعمال دینی او مانند آنکه گوید: فلان دزد یا کذّاب یا شارب الخمر یا ظالم یا کاهل نماز یا عاق پدر و مادر.

یا به افعال دنیوی او مانند آنکه گوید: فلان اَکُول یا فلان بی ادب یا فلان که مردم را اهانت می رساند یا حق کسی نمی شناسد یا جای خود را در مجالس نمی داند و امثال اینها از اموری که به او اسناد دهند و ناخوش باشد و او را از شنیدن آنها بد آید.

====

1 مسجد اعظم: «حضرت صادق»، در منابع روایی ابی جعفر علیه السلام آمده است.

2 المحاسن، ج 1، ص 103، باب عقاب من اغتیب عنده المؤمن فلم ینصره، حدیث 81؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 291، باب وجوب رد غیبه المؤمن، حدیث 2.

3 شعرباف، بافنده. (فرهنگ واژگان مترادف و متضاد)، البته لازم به ذکر است بافنده و جولا بودن پدر انسان امر قبیحی در نسب انسان نیست. و این سخن به کلّیته قابل پذیرش نیست. بلی ممکن است در برهه ای از زمان شغل جولایی از مشاغل بی ارزش یا به سبب برخی عوارض از مشاغل نامناسب به حساب می آمده است.

ص :53

و به این وجوه و اقسام اشاره است آنچه در حدیث وارد شده است. حضرت امام جعفر صادق علیه السلام فرمود که: «وجوه غیبت واقع می شود به یاد کردن عیبی در خلقتِ او یا در فعل او یا معامله او یا مذهب او یا جهل و نادانیِ او و آنچه مانند اینها باشد».(1)


نوع دوم: اقسام آن به اعتبار تعدّد طرق نسبت دادن امور مکروهه

اشاره


اقسام آن به اعتبار تعدّد طرق نسبت دادن امور مکروهه و آنها چند قسم است:


قسم اوّل: یاد کردن آن به قول

؛ و آن وجوه بسیار دارد:

اوّل آنکه: تصریح کند و [13] به طریق صریح نسبت دهد به او امری را که مکروه او باشد.

دوم آنکه: به طریق کنایه او را مذمّت کند و خود را مدح نماید و بستاید مانند آنکه شخصی را نام برند نزد او پس او گوید که: شکر می کنم خدا را بر آنکه ما را مبتلا نساخته است به حبّ ریاست یا به محبّت دنیا یا به آنکه تکلیف کنیم مردم را به امری که مشروع نباشد. یا آنکه گوید: پناه می برم به خدا از بی حیایی یا از بی توفیق بودن! یا گوید که: سؤال می کنم از حق تعالی اینکه نگاه دارد ما را از فلان و فلان عیب.

سوم آنکه: بفهماند ذم آن شخص را در لباس مدح و خود را نیز در مذمت با او شریک کند، مانند آنکه گوید: چه نیک است احوال فلان شخص، کوتاهی در عبادت نمی کند. ولیکن عارض شده است او را سُسْتی و کاهلی و بی صبری که همه ما به آن مبتلائیم.

چهارم آنکه: در لباس شفقت اسناد می دهد امر بدی را و می گوید که: فلان شخص یا فلان دوست و برادر ما مبتلی شده است به فلان گناه، خدای تعالی عفو کند از او و از ما.

پنجم آنکه: شخصی مذکور می سازد عیب کسی را و بعضی از حاضران مجلس غافلند از شنیدن سخن او، پس او می گوید سبحان اللّه چه سخن عجیبی می گوید تا آنکه آن شخص غافل نیز متوجه شود و غیبت او را بشنود.

ششم آنکه: شخصی را غیبت می کند و او گوش می دهد از روی تعجب و می گوید: تعجب می کنم من از آنچه تو می گوئی و تا حال من چنین امری را نشنیده بودم و فلان مرد را چنین نمی شناختم و غرضش آنست که غیبت کننده مبالغه کند در غیبت او.

====

1 مصباح الشریعه، ص 206، باب چهل و نهم در غیبت؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 13، فی اقسام الغیبه والترهیب عنها.

ص :54

قسم دوم: یاد کردن آن به فعل

؛ مانند اشاره و ایماء و غمز(1) و رَمْز و تقلید به اعضا و جوارح و به لباس و غیر اینها از حرکاتی که مُفهِم امر بدی باشد در او.

و لهذا در حدیث وارد شده است که: «زنی آمد به خدمت رسول خدا صلی الله علیه و آله [14[ و چون از خدمت آن حضرت خواست که بیرون رود و پشت کرد، عایشه به دست خود اشاره نمود به کوتاهی قامت آن زن، پس آن حضرت به او فرمود که: ای عایشه! غیبت کردی آن زن را».(2)

و از این قبیل است آنکه تقلید شخصی کند در حرف زدن یا نگاه کردن یا راه رفتن و امثال اینها، زیرا که یاد کردن به افعال اعظم است در فهمانیدن نقص از یاد کردن به اقوال.


قسم سوم: یاد کردن به کتابت

و به نوشته؛ چنانچه گفته اند که: کتاب یکی از دو زبان است. و از این قبیل است هجو کردنِ شخصی و مذمت کردن کسی در تصنیفات خود و هیچیک از اینها جایز نیست، مگر در صورتی که داعی شرعی بر ذکر آنها باشد، چنانچه بعد از این مذکور می شود، انشاء اللّه تعالی.

و بالجمله غیبت عبارت است از اتیان به امری که حاکی باشد از فعلی از افعال احدی و سبب ظهور آن فعل گردد و آن شخص راضی به ابرازِ آن و اطّلاع احدی بر آن نباشد، خواه به زبان به عنوان صریح یا کنایه و خواه به فعلی از افعال باشد، چنانچه تفصیل آن را دانستی و همه انواع و اقسام آن حرام است، مگر در بعضی از مواضع که استثنا شده و تفصیل آن خواهد آمد، انشاء اللّه تعالی.


تتمیم: [اتصاف غیبت به صفات ذمیمه دیگر]


بدانکه بعضی از افرادِ غیبت گاهی متّصف می شود به صفت ذمیمه دیگر و از دو جهت حرمت بهم می رساند و دو عقاب بر آن مترتب می شود و چون صفت دیگر علاوه آن شده به اسم دیگر موسوم و معروف گردیده و آنها چند چیز است:


اوّل: [نمیمه]

اشاره


====

1 مسجد اعظم: «عمر».

2 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 14، فی اقسام الغیبه والترهیب عنها؛ بحارالانوار، ج 72، ص 224، الباب السادس والستون: الغیبه.

ص :55

بعضی از افرادِ نمیمه که به لغت فارسی آن را سخن چینی می گویند و آن عبارت است از اظهار کلامی که احدی درباره غیر خود گوید و متضمّن نقص یا عیب او باشد به آن غیر، خواه این اظهار به زبان و قول باشد یا به فعل اشاره و رمز و تقلید، یا به کتابت باشد و این یکی از جمله افراد غیبت و اخص از آن است و اثم و عقاب [15] غیبت و نمّامی هر دو بر او مترتّب است.


نمیمه در آیات و روایات


و نمیمه از جمله گناهان کبیره است و مذمّت آن در آیات و اخبار بسیار وارد شده است، چنانچه حق تعالی در قرآن مجید فرموده است: «وَ لاَ تُطِعْ کُلَّ حَلَّافٍ مَّهِینٍ * هَمَّازٍ مَّشَّآءٍ بِنَمِیمٍ(1)»؛ یعنی اطاعت مکن هر بسیار قسم یاد کننده، کم عقل بسیار عیب کننده، بسیار راه رونده به سخن چینی، یعنی کسی که مدار حرکات و راه رفتن خود را به نمّامی گذارد و سخن هرکس را که در جائی شنود همان لحظه خود را به او رسانیده، آن را به او نقل کند و او را مکدّر(2) سازد وعداوت به این سبب در میان آن دو شخص اندازد.

و در جایی دیگر می فرماید: «وَیْلٌ لِّکُلِّ هُمَزَهٍ(3)»؛ یعنی ویل و عذاب الآهی برای هر هُمَزَه است و مفسرین «هُمَزه» را به سخن چین تفسیر کرده اند و از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «سخن چین داخل بهشت نمی شود».(4) و در حدیث دیگر فرمود که: «قتّات داخل بهشت نمی شود و قتّات نمّام و سخن چین است».(5)

و در حدیث دیگر منقول است که: «حضرت موسی علیه السلام در سال قحطی از درگاه حق تعالی طلب باران نمود، پس حق تعالی به او وحی فرمود که: دعای تو و این جماعت را مستجاب نمی کنم و حال آنکه در میان شما نمّامی هست که اصرار دارد بر سخن چینی. حضرت موسی عرض کرد که پروردگارا آن شخص کیست تا او را از میان خود بیرون کنیم؟ آن مرد گفت که: حق تعالی شما را نهی از نمّامی کرده و من به سخن چینی

====

1 سوره مبارکه قلم، آیات 10 11.

2 در نسخه مجلس و مسجد اعظم هر دو «مکرّر» آمده است.

3 سوره مبارکه همزه، آیه 1.

4 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 41، فیما یلحق بالغیبه من النمیمه و غیرها؛ بحارالانوار، ج 72، ص 268، الباب السابع والستون: النمیمه والسعایه، حدیث 19.

5 همان.

ص :56

مشغولم، پس توبه کرد و باران بر ایشان نازل شد».(1)

و ایضاً از حضرت رسول صلی الله علیه و آله مروی است که: «محبوبترین شما به سوی حق تعالی خوش خُلق ترین شماست که به همواری سلوک کند با مردم و الفت بگیرد با ایشان و الفت بیندازد در میان ایشان و مبغوض ترین شما به سوی حق تعالی جماعتی اند که به سخن چینی راه می روند و در میان دوستان جدائی می اندازند و از برای بی عیبان عیب می جویند».(2) و به روایت دیگر فرمود که: «آیا می خواهید خبر دهم شما را به بدترین شما؟ گفتند: بلی، [16] فرمود که: راه روندگان به نمیمه و افساد کنندگان میان احبّه و طلب کنندگان عیوب بی عیبان».(3) و به روایت دیگر فرمود که: «چون حق تعالی بهشت را خلق کرد امر کرد آن را که سخن بگو و گفت که: سعادتمند است کسی که داخل من شود، پس حقتعالی فرمود که: به عزت و جلال خودم سوگند که ساکن نمی شود در تو هشت کس و از جمله آنها سخن چین را فرمود».(4)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که: «بهشت حرام است بر سخن چینان که به نمّامی در میان مردم راه می روند»(5) و روایات در باب مذمّت نمّامی و سخن چینی بسیار است و در این مختصر به اینقدر اکتفا نمود.


حکمت حرمت نمیمه


و حکمت حرمت آن چنانچه از روایات مذکوره ظاهر می شود، آن است که باعث مفاسد عظیمه می شود و اکثر عداوت ها و دشمنی ها که مردم با یکدیگر می کنند به این جهت است و گاه هست که منتهی به ضرب و قتل یکدیگر می شود.

چنانچه منقول است که شخصی غلامی داشت که به عیب سخن چینی مبتلا بود و به

====

1 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 42 43، فیما یلحق بالغیبه من النمیمه و غیرها؛ بحارالانوار، ج 72، ص 268، الباب السابع والستون: النمیمه والسعایه، حدیث 19.

2 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 41، فیما یلحق بالغیبه من النمیمه و غیرها؛ مستدرک الوسائل، ج 9، ص 150، باب تحریم النمیمه و المحاکاه، حدیث 5.

3 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 42، فیما یلحق بالغیبه من النمیمه و غیرها؛ المحجه البیضاء، ج 5، ص 275، آفه النمیمه.

4 همان؛ المحجه البیضاء، ج 5، ص 276.

5 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 42، فیما یلحق بالغیبه من النمیمه و غیرها؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 306، باب تحریم النمیمه و المحاکاه، حدیث 2.

ص :57

این جهت او را در معرض بیع درآورده به مشتری گفت که: این غلام عَیْبی به غیر سخن چینی ندارد، آن مشتری این عیب را سهل شمرده، غلام را خرید و بعد از مدّتی روزی غلام نزد زن آقا آمده، گفت که: آقای من دوست نمی دارد تو را و می خواهد که کنیزی بخرد، پس تیغی بردار و چون به خواب رود از عقب او قدری مو بتراش و من افسونی بر آن مُو می خوانم تا او تو را دوست دارد و به نزد آقا آمده، گفت که: زن تو با دیگری دوست شده و اراده قتل تو دارد، پس تو خود را به خواب بینداز تا این معنی بر تو معلوم شود، پس آقا خود را به خواب انداخت و چون زن آمد که از عقب سر او مو بتراشد، آقا برجست و آن زن را کشت و قبیله زن چون خبر شدند، آمده شوهر را کشتند و در میان قبیله زن و شوهر مقاتله و محاربه به طول انجامید و جمعی دیگر [17] نیز به این سبب کشته شدند.

و مخفی نماند که این نوع از سخن چینی از جمله افراد غیبت نیست(1)، چه در این واقعه اظهار قول یا فعل احدی نشده، بلکه این نوع از جمله افراد بهتان است و اثم و عقاب بهتان و سخن چینی هر دو بر آن مترتب است و لهذا بعضی از افراد نمیمه را از توابع غیبت شمردیم.

و مطلق نمیمه عبارت است از کشف و اظهار چیزی که اظهار آن ناخوش باشد و مکروه باشد، خواه این ناخوشی و کراهت نسبت به «منقول الیه» باشد، یعنی کسی که این کلام را به او نقل می کند یا نسبت به «منقول عنه» یعنی کسی که این کلام را از او نقل می کند یا نسبت به ثالثی که او را ناخوش آید و خواه این اظهار به قول باشد یا اشاره و رمز و تقلید یا کتابت باشد و خواه آنچه را نقل می کند از افعال باشد یا افعال و اعمال و خواه واقعی باشد یا بهتان و افترا باشد.

و پوشیده نماند که به مقتضای این تعریف افراد بسیار برای نمیمه هست که استخراج آنها به تفصیل بعد از تأمّل ظاهر می شود و در این مختصر به ذکر بعضی از افراد آن که از افراد غیبت نیز هست اکتفا نمود.


دوم: کلام ذی اللّسانین و ذی الوجهین

؛ یعنی سخن کسی که دو رُو و دو زبان داشته باشد، یا دو نفر که دشمن یکدیگر بوده باشند، تردّد و آشنائی کند و اظهار سخن یا فعل

====

1 مسجد اعظم: «است».

ص :58

هریک به دیگری بکند که ایشان راضی به اظهار آن نباشند و منشأ استحکام عداوت هریک گردد. و خواه این اظهار به لسان باشد یا غیر آن و خواه سخن یا فعل هریک واقعی باشد یا افترا و بهتان باشد.

و بالجمله هرکه باعث کشف اقوال یا افعال هریک از دو نفر که با هم عداوت داشته باشند شود، او را ذی اللّسانین و ذا وجهین می گویند و فرق میان او و سخن چین آن است که: در سخن چین لازم نیست که نقل کلام هریک از دو نفر به دیگری نماید، بلکه اگر سخن یک نفر را به دیگری نقل کند، نمّام بر او صادق است به خلاف ذی اللّسانین و ذی الوجهین که باید کلام هریک را به دیگری نقل کند و مخفی نماند که این صفت اخص از نمیمه و همه افراد آن در نمیمه داخل و بعضی از اقسام آن در غیبت نیز داخل است. پس همه انواع آن از دو جهت حرام است و بعضی از اقسام آن که داخل غیبت است، از سه جهت حرام و سه عقاب بر آن مترتب می شود، چنانچه بر متأمّل پوشیده نیست.

و این صفت نیز از صفات قبیحه مذمومه و ارتکاب آن از کبایر است و مذمت آن در روایات و اخبار بسیار وارد شده است، چنانچه از رسول خدا صلی الله علیه و آله منقول است که: «کسی که برای او دو رُو باشد در دنیا، خواهد بود برای او دو زبان از آتش در روز قیامت».(1) و به روایت دیگر حضرت صادق صلوات اللّه علیه فرمود که: «هرکه ملاقات کند مسلمین را به دو رُو و دو زبان می آید در روز قیامت و حال آنکه برای او دو زبان از آتش خواهد بُود».(2)

و در احادیث معتبره منقول است که: «هرکه دو رُو و دو زبان داشته باشد که در حضور مردم مدح ایشان کند و در غایبانه غیبت ایشان را گوید چون در قیامت محشور شود دو زبان از آتش داشته باشد، یکی در پیش رو و یکی در پشت سر و در محشر ندا کنند که این بود که در دنیا دو رُو و دو زبان داشت».(3)

====

1 الخصال، ص 38، باب الاثنین، حدیث 18؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 259، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 7.

2 الکافی، ج 2، ص 343، باب ذی اللسانین، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 256، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 1.

3 الخصال، ص 37 38، باب الاثنین، حدیث 16؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 258 259، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 5.

ص :59

و از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله منقول است که: «خواهید یافت بدترین بندگان خدا را در روز قیامت و آن کسی است که دو رُو باشد و سخن این جماعت را به آن جماعت و سخن آن جماعت را به این جماعت نقل کند».(1)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که: «بد بنده ای است بنده [ای(2)] که دو رُو و دو زبان داشته باشد که در حضور مدح زیاد کند برادر مؤمن خود را و غایبانه گوشت او را بخورد، یعنی او را غیبت نماید و چون عطا کند به او، حسد بر او ببرد و اگر به بلائی مبتلا شود او را منکوب و [19] مخذول نماید».(3) و در حدیث دیگر منقول است که: «حق تعالی به عیسی علیه السلام وحی فرمود که: ای عیسی! باید زبان و همچنین دلِ تو در سِرّ و علانیه یکی باشد، به درستی که حذر می فرمایم تو را از نفس تو که مبادا تو را(4) فریب دهد و من خبیر و آگاهم بر هرچیز؛ صلاحیت ندارد دو زبان در یک دهان و نه دو شمشیر در یک غلاف و نه دو دل در یک سینه».(5) و روایاتِ دیگر(6) در این باب بسیار است و همین قدر برای اولی الالباب کافی است.


باب چهارم: در بیان کیفیت علاج غیبت و طریق محافظت خود

اشاره


از این مرض مهلک

بدانکه اکثر افعال و اقوال عقلا و اعمال و اشغال ارباب فطانت و ذکا مستند است به صفات و ملکاتی که برای نفس حاصل می شود و لهذا جماعتی که تهذیب اخلاق خود کرده اند و صفات حسنه ممدوحه را تحصیل نموده اند و خود را متخلّق به اخلاق اللّه ساخته اند، پیوسته اوقات عمر خود را صرف طاعات و عبادات می نمایند و افعالی که از ایشان صادر می شود، چیزی چند است که موجب رضا و خوشنودی حق تعالی است و اقوال ایشان منحصر است در ذکر و دعا و تضرع و استغاثه به درگاه خدا و در مجامع

====

1 کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 40، فیما یلحق بالغیبه.

2 مسجد اعظم: «بنده ای».

3 الکافی، ج 2، ص 343، باب ذی اللسانین، حدیث 2؛ امالی شیخ صدوق، ص 418، المجلس الرابع والخمسون، حدیث 18.

4 مسجد اعظم: «تو را».

5 الکافی، ج 2، ص 343، باب ذی اللسانین، حدیث 3؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 258، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین، حدیث 4.

6 بنگرید: وسائل الشیعه، ج 12، ص 256 260، باب تحریم کون الانسان ذا وجهین.

ص :60

و محافل به غیر کلمات حقّه ونصایح شافیه و مواعظ بالغه و هدایت و ارشاد خلایق به سخن دیگر متکلّم نمی شوند و از کلمات لغو و باطل و غیبت و نمیمه و امثال آن محترز می باشند.

و جمعی که صفات ذمیمه تحصیل نموده اند و ملکات ردیّه و خلال قبیحه در دل ایشان جا کرده و شیطان ملعون بر ایشان غالب گردیده، همیشه مشغول به معاصی و گناهان می باشند و اکثر اوقاتِ زندگانی را به لهو و لعب می گذرانند و زبان ایشان به لغو و باطل و غیبت برادرانِ مؤمن و نمّامی و سخن چینی و فحش و هرزه و باطل جاری می باشد.

و طایفه [ای] از مردم که حالت ایشان متوسّط میان این دو حالت است مانند أکثر اوساط [20] الناس که جمع میان صفات حسنه و قبیحه نموده اند و بالکلیّه رو از درگاه حق بر نتافته اند و یکباره اسیر هواها و نفس امّاره نیز نگردیده اند. گاهی به اعتبار ملکات جمیله تنبّه و آگاهی برای ایشان حاصل می شود و راغب به اعمال خیر و خوبی و محترز از گناهان و معاصی می باشند و زبانِ خود را از غیبت و نمامی و لغو و باطل محافظت می نمایند و گاهی به اعتبار غلبه صفات خبیثه و متابعت خواهش های نفسانی، مرتکب بعضی از معاصی می شوند و زبان به فحش و غیبت و استهزا و سخریت می گشایند. و بالجمله هرگاه صفات حسنه بر ایشان غالب می شود جمیع افعال و اقوال ایشان نیکو می باشد و هرگاه صفات قبیحه غالب می گردد، افعال و اقوال ایشان قبیح می باشد.

پس از آنچه گفتیم ظاهر می شود که افعال و اقوال تابع صفات و ملکات است و غیبت که از معاصی عظیمه و نهی از آن بسیار وارد شده است، چنانچه در ابواب سابقه مذکور شد، از جمله اقوال و تابع ملکات خسیسه قبیحه نفس است و به مقتضای این تحقیق معالجه غیبت و نجات از این امر شنیع به تهذیب اخلاق و اتصاف به صفات حسنه و رفع ملکات خبیثه نفس است، این است بیان معالجه آن بر سبیل اجمال.

[

صفات و اسباب دهگانه غیبت

اشاره


و تفصیل مقال در این باب موقوف است بر ذکر خصوص صفات و ملکاتی که

ص :61

موجب ارتکاب غیبت می شود و بیان کیفیت رفع آن صفات از نفس و علاج آنها و بیان آن این است که باعث ارتکاب غیبت و سبب ابتلاء به این امر شنیع در اغلب اوقات و احوال ده چیز است:


اول: متابعت خشم


متابعت غیظ و خشم خود کردن؛ و این معنی موجب مفاسد عظیمه است و از آن جمله ارتکاب غیبت است، چه هرگاه احدی بر دیگری به سببی از اسباب و جهتی از جهات غضب نماید و خشمش بگیرد و خشم خود را به مقتضای آیات و اخبار وارده در این باب فرو ننشاند، [21] در مجالس و محافل مرتکب غیبت و خبث و مذمّتِ او می گردد و به این امر قبیح انتقام از او می کشد و آتش غضب خود را به این وضع فرو می نشاند و این معنی بعد از تأمّل نهایت ظهور و وضوح دارد.

و علاج آن به ملاحظه آیات و اخباری که در باب مذمت غضب و ثواب کظم غیظ، یعنی فرونشانیدن خشم به صبر و تحمّل و عدم اظهار آن و ترک اقدام بر فعل و قولی که موجب انتقام باشد وارد شده حاصل می شود. چه هرگاه متذکر آن مثوبات جمیله شود و لطف الهی شامل حال او گردد، آتش غضب خود را به زلال تحمّل فرو می نشاند و صبر را پیشه خود می سازد و به غیبت و مذمّت او زبان نمی گشاید. بلکه اگر دیگری در مجامِع و محافل زبان به غیبت او گشاید، او موافقت نمی کند و آن شخص را زجر و منع می کند.

از حضرت رسالت صلی الله علیه و آله منقول است که: «برای جهنّم دری هست که از آن در داخل جهنم نمی شود مگر کسی که خشم خود را فرو نشاند به معصیت حق تعالی».(1) یعنی در مقام انتقام مرتکب منهیات و محرّمات شود، مانند زدن و دشنام دادن و اهانت رسانیدن و امثال آن و از آن جمله غیبت کردن است.

و ایضاً از آن حضرت مروی است که: «هرکه تقوی و پرهیزگاری بورزد پروردگار خود را، زبان او کلال(2) بهم می رساند و غیظ خود را فرو نمی نشاند به معصیت الهی».(3)

====

1 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 129، باب ما جاء فی النمیمه؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 29، فی کیفیه العلاج و کف اللسان عن الغیبه.

2 کَلَّ لِسانَهُ یعنی زبانش کُند یا سنگین شد.

ص :62

یعنی زبان به فحش و دشنام و غیبت نمی گشاید.

و ایضاً از آن حضرت منقول است که: «هرکه غیظ خود را فرو خورد و قادر بر انتقام بوده باشد حق تعالی او را در روز قیامت در حضور خلایق بخواند و مخیر سازد او را در میان حُوریان بهشت که هریک را که خواهد اختیار نماید».(1)

و از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «حق تعالی وحی فرمود به یکی از پیغمبرانش که: ای فرزند آدم! مرا یاد کن در هنگامی که به غضب می آیی تا من یاد کنم تو را [22] در هنگام غضب خود، پس نگردانم تو را از جمله جماعتی که اعمال ایشان را محو کرده ام و راضی شو به نصرت و یاری من که نصرتِ من برای تو بهتر است از نصرت تو برای خود».(2)

و ایضاً از آن حضرت مروی است که: «غضب فاسد می کند ایمان را چنانچه سرکه عسل را فاسد می سازد»(3).(4)

و ایضاً از آن حضرت مروی است که: «هیچ بنده [ای] نیست که خشم خود را فرو خورد مگر آنکه حق تعالی عزّتِ او را در دنیا و آخرت زیاد می کند و حق تعالی در مدح این جماعت می فرماید: «وَ الْکَاظِمِینَ الْغَیْظَ وَ الْعَافِینَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ یُحِبُّ الُْمحْسِنِینَ(5)»؛ یعنی آن جماعتی که فرو خورنده اند خشم خود را و عفو کننده اند از مردم و خدا دوست می دارد نیکوکاران را، پس فرمود که حق تعالی به عوض فرو خوردن خشم او، او را ثواب کرامت می فرماید»(6).(7)

====

1 تنبیه الخواطر و نزهه النواظر (مجموعه ورام)، ج 1، ص 129، باب ما جاء فی النمیمه؛ کشف الریبه عن أحکام الغیبه، ص 29، فی کیفیه العلاج و کف اللسان عن الغیبه.

2 همان.

3 الکافی، ج 2، ص 304، باب الغضب، حدیث 10؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 364، باب وجوب ذکراللّه عند الغضب، حدیث 3.

4 الکافی، ج 2، ص 302، باب الغضب، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 358، باب وجوب تسکین الغضب عن فعل الحرام، حدیث 2.

5 مسجد اعظم: این روایت نیامده است.

6 سوره مبارکه آل عمران، آیه 134.

7 الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 5؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 176 177، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 5.

8 مسجد اعظم: + «و ایضا از آن حضرت مروی است که: هیچ بنده نیست که خشم خود را فرو خورد مگر آنکه حق تعالی عزت او را در دنیا و آخرت زیاد می کند».

ص :63

و از حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه علیه منقول است که: «هرکه خشم خود را فرو خورد و قادر بر انتقام بوده باشد، حق تعالی دل او را پر از امن و ایمان می کند در روز قیامت».(1) و به روایت دیگر: «دل او را پر از رضا و خشنودی خود می فرماید».(2) و از حضرت سیّد السّاجدین صلوات اللّه علیه منقول است که: «از محبوبترین راهها به حق تعالی نوشیدن دو جرعه است، یکی جرعه غیظ که او را رد نماید به حلم و بردباری و دیگری جرعه مصیبت که رد کند آن را به صبر و تحمّل».(3) و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «هیچ جرعه[ای] که بنوشد آن بنده محبوبتر نیست نزد حق تعالی از جرعه غیظی که بنوشد آن را در هنگامی که در دلِ او تردّد کند یا به آنکه صبر کند یا آنکه حلم نماید».(4)

این است مجملی از احادیث وارده در این باب و به غیر اینها نیز روایات بسیار در باب مذمّت غضب و مدح کظم غیظ و حسن صبر وارد شده که تفصیل آنها موکول به کتب احادیث علمای اخبار رضوان اللّه علیهم است و به جهت تذکّر [23] و تیقّظ همین قدر کافی است و بر عاقل خبیر پوشیده نیست که هرگاه کسی متذکّر این روایات گردد و مثوبات جمیله که برای کظم غیظ صبر در آنها وارد شده با عقوبات غضب در نظر بدارد، به صبر و تحمّل رغبت می نماید و زبان خود را از غیبت حفظ می نماید. واللّه تعالی هو الموفّق.


دوم: همراهی با غیبت کنندگان

اشاره


متابعت نمودن جمعی که مشغول غیبت گردیده اند از رفقا یا آشنایان یا اهل دنیا وموافقت نمودن با ایشان و تصدیق قول ایشان نمودن و گفتن مؤیّدات بر طبق سخن

====

1 الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 7؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 177 178، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 9.

2 الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 6؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 177، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 8.

3 الکافی، ج 2، ص 110، باب کظم الغیظ، حدیث 9؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 176، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 4.

4 الکافی، ج 2، ص 111، باب کظم الغیظ، حدیث 13؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 177، باب استحباب کظم الغیظ، حدیث 6.

ص :64

ایشان و بالجمله شریک شدن با ایشان در غیبت. و این معنی اکثر صلحا و فضلا را به غیبت مبتلا می سازد و گاهی اسم آن را شرم حضور و گاهی حسن معاشرت و مدارا و گاهی تقیّه می گذارند و در غیبت مؤمن بیچاره با معاشرین خود از ظلمه و بطله موافقت می نماید.

و گاه هست که زیاده بر غیبت را نیز مرتکب می شوند، مانند آنکه اگر غضب بر آن غیبت کننده مستولی شود، ایشان نیز اظهار غضب می کنند و گاه باشد که برای خوش آمد آن شخص در صدد اذیّت آن مؤمن فقیر برآیند و این سبب زیاده بر سبب اوّل موجب غیبت می شود و شاید اثم و گناه این نوع زیاده بر نوع سابق باشد، زیرا که در نوع سابق امری نسبت به خود رو داده که باعث غیظ و خشم شده و در این صورت چنین نیست، بلکه مجرّد متابعت غیبت کننده باعث شرکت در غیبت گردیده است و منشأ این موافقت و متابعت فی الحقیقه حب دنیا و محبت(1) جاه و اعتبار با مال است که باعث معاشرت بطله و ظلمه و اهل دنیا گشته، چه اگر محبت دنیا را از دل بیرون کند با چنین کسی مصاحبت نمی کند و اگر به حسب اتفاق رُو دهد غیبت کننده را منع و زجر می کند، اگر قادر باشد والاّ ساکت می شود و اثم و گناهی بر او نیست.

[

علاج به منع مصاحبت بطله و فسقه

]

و علاج این نوع به ملاحظه اخبار و احادیثی که [24] در باب منع مصاحبت بطله و فسقه و ترک موافقت ایشان در امور غیرمشروعه و امر به معاشرت با صلحا و اتقیا و برادران ایمانی وارد شده است، حاصل می شود به چند سند:

از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «هرکه ایمان به خدا و روز قیامت دارد، پس ننشیند در مجلسی که در آن نقص امامی یا عیب مؤمنی مذکور شود»(2) و به روایت دیگر فرمود که: «کسی که بنشیند نزد دشنام دهنده به دوستان خدا، پس معصیت خدا کرده است».(3) و در حدیث دیگر فرمود که: «سزاوار نیست برای مؤمن که بنشیند در

====

1 مسجد اعظم: + «فی الحقیقه حب دنیا و محبت».

2 وسائل الشیعه، ج 16، ص 266، باب تحریم المجالسه لأهل المعاصی، حدیث 21؛ تفسیر القمی، ج 1، ص 204، سوره الانعام.

3 الکافی، ج 2، ص 379، باب مجالسه أهل المعاصی، حدیث 14؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 260، باب تحریم المجالسه لاهل المعاصی، حدیث 2.

ص :65

مجلسی که معصیت الهی در آن مجلس کرده شود و او قادر بر تغییر آن نباشد».(1) و به روایت دیگر فرمود که: «سزاوار نیست مسلمان را که مؤاخات و برادری کند با فاجر و احمق و کذاب».(2)

و ایضا از آن حضرت منقول است که رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرکه طلب کند رضا و خوشنودی مردم را به آنکه مرتکب شود امری را که موجب سخط و غضب الهی باشد، حق تعالی حمد کننده او را از مردم، می گرداند مذمت کننده».(3) یعنی هرکه در امر غیرمشروع با مردم موافقت کند به قصد آنکه مردم او را حمد نمایند، حق تعالی چنان می کند که همان جماعت مذمّت کننده او می شوند.

و در حدیث دیگر همین مضمون را فرمود و بعد از آن فرمود که: «... هرکه اختیاری نماید طاعت الهی را به چیزی که مردم را به غضب آورد و از او ناراضی باشند، حق تعالی کفایت می فرماید از او عداوت هر دشمنی را و حسد هر حاسدی را و بغی هر سرکشی را و حق تعالی ناصر و ظهیر او باشد».(4) و بر این مضامین روایات و اخبار(5) زیاده از حدّ، عد و احصا است و برای آگاه خبیر همین قدر کافی است.


سوم: مبارزه با اعداء از دوستان و اقربا

اشاره


بیابد از کسی که اراده دارد که با او معانده نماید یا نزدیکی از اعزّه او را رسوا و ذلیل کند یا در پیش حاکم شرعی شهادتی بر او بدهد، پس مبادرت می نماید و به غیبت

====

1 الکافی، ج 2، ص 374، باب مجالسه اهل المعاصی، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 260، باب تحریم المجالسه لاهل المعاصی، حدیث 4.

2 الکافی، ج 2، ص 376، باب مجالسه اهل المعاصی، حدیث 6؛ تحف العقول، ص 205، فی قصاری کلماته [علی] علیه السلام .

3 الکافی، ج 2، ص 372، باب من أطاع المخلوق فی معصیه الخالق، حدیث 1؛ الخصال، ص 3، باب الواحد، حدیث 6.

4 الکافی، ج 2، ص 372 373، باب من اطاع المخلوق فی معصیه الخالق، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 153، باب تحریم اسخاط الخالق فی مرضاه المخلوق، حدیث 2.

5 بنگرید: وسائل الشیعه، ج 16، ص 152 156، باب تحریم اسخاط الخالق فی مرضاه المخلوق.

ص :66

و مذمّت [25] او مشغول می گردد و در مجامع و محافل زبان به طعن او می گشاید تا او ذلیل و خفیف شود و سخن او نزد کسی اثر نکند و اولا صفات مذمومه که در آن شخص هست می گوید و از دروغ و افترا در اوّل امر احتراز می نماید و نوعی می کند بر مردم ظاهر شود که آنچه را درباره آن شخص گفته راست بوده و این را وسیله [ای] می سازد که بعد از این درباره او دروغ بگوید و افترا بر او بزند و مردم به وسیله و سخن راستی که در اوّل امر گفته، افترا و دروغ آخر او را قبول نمایند و در مقام تسجیل افترا و دروغ آخر می گوید که: من دروغ گو و کذّاب نیستم و آنچه را در اوّل درباره این شخص گفتم دیدید که راست بود و چنان بود و چنان بود که من خبر داده بودم، پس آنچه را الحال خبر می دهم نیز بدانید که راست و مطابق واقع است.

[

علاج روایی این صفت ذمیمه

]

و علاج این نوع به ملاحظه روایاتی(1) که در نهی از این معنی وارد شده است حاصل می شود. به سند معتبر از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «هرکه روایت کند بر مؤمنی روایتی را که عیب او را ظاهر کند و مردیِ او را برطرف کند برای آنکه او را از چشم مردم بیندازد، حق تعالی بیرون می کند او را از ولایت و دوستی خود به سوی ولایت و دوستی شیطان و شیطان نیز او را قبول نمی کند».(2) و به روایت دیگر یکی از اصحاب به خدمت آن حضرت عرض نمود که مقصود از این حدیث که عورت مؤمن بر مؤمن حرام است چیست؟ فرمود که: «مراد این نیست که عورت جسد او منکشف شود و تو آن را ببینی، بلکه مراد این است که روایت کنی بر او امری را که بد باشد یا عیب او را بگوئی».(3)

و ایضاً از آن حضرت مروی است که رسول خدا صلی الله علیه و آله روزی فرمود که: «ای گروه جماعتی که اسلام آورده اید به زبان و ایمان خالص به دل شما نرسیده است، مذمّت

====

1 مسجد اعظم: «روایتی».

2 الکافی، ج 2، ص 358، باب الروایه علی المؤمن، حدیث 1؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 294، باب تحریم اذاعه سرالمؤمن، حدیث 2.

3 الکافی، ج 2، ص 358، باب الروایه علی المؤمن، حدیث 2؛ تهذیب الاحکام، ج 2، ص 375، باب دخول الحمام و آدابه و سننه، حدیث 11.

ص :67

مکنید مسلمانان را و تتبّع و تفحّص مکنید عورات ایشان را یعنی اُمور مخفیّه ایشان را (1)، [26] به درستی که هرکه تفحّص نماید عورات مسلمانان را حق تعالی تفحّص کند عورت او را و کسی را که خدا عورت او را تفحّص نماید، رسوا می کند او را هرچند در خانه اش باشد».(2) و ایضاً روایات بسیار در باب حسن ظنّ به مؤمنان و احادیث بیشمار در باب تفویض امر و توکّل به جناب حق تعالی و ترک انتقام هرچند قادر بر آن باشی نیز وارد شده است و به ملاحظه این اخبار اجتناب از این نوع حاصل می شود.


چهارم: در مقام برائت از انتساب امر شنیع

جمعی او را نسبت دهند به قول شنیعی یا فعل قبیحی و او در مقام براءت ذمه خود گوید که: این قول و فعل از من صادر نشده، بلکه فلان شخص قائل این قول یا فاعل این فعل است یا در مقام اعتذار گوید که: اگرچه این قول یا فعل از من صادر شده، لیکن فلان شخص نیز با من شریک در این امر بود، پس در مقام براءت ذمّه دنیوی یا اعتذار آن خلایق خود را به غیبت برادر مؤمنی مبتلا ساخته است.

و علاج این نوع به ملاحظه روایاتی که در باب امر به ستر قبایح اعمال برادران ایمانی و رعایت حرمت ایشان در غیبت و حضور وارد شده، چنانچه در علاج نوع سابق مذکور شد و احادیثی که در باب حفظ مجالس وارد شده حاصل می شود به اسانید بسیار از ائمه اطهار صلوات اللّه علیهم اجمعین روایت شده است که مجالس به امانت است(3)، یعنی آنچه در مجالس مذکور می شود، امانتی است نزد هرکه آن را بشنود و خیانت در آن نباید کرد و در یکی از آن روایات مذکور است که: «جایز نیست برای احدی که نقل کند سخنی را که صاحب آن سخن آن را بپوشاند، مگر به اذن او با آنکه آن سخن حقّی باشد یا ذکر خیر آن شخص بوده باشد».(4)

====

1 مسجد اعظم: + «یعنی امور مخفیّه ایشان را».

2 الکافی، ج 2، ص 354، باب من طلب عثرات المؤمنین و عوراتهم، حدیث 2؛ منیه المرید، ص 327، الکلام فیه بما لایحل من کذب و غیبه و غیرهما.

3 بنگرید: الکافی، ج 2، ص 660، باب المجالس بالامانه.

4 الکافی، ج 2، ص 660، باب المجالس بالامانه، حدیث 3؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 104، باب أن من جالس أحدا فائتمنه علی حدیث لم یجز له، حدیث 3.

ص :68

پنجم: قصد تفاخر و مباهات

آنکه به قصد تفاخر و مباهات به مذمت و غیبت جمعی از اهل صنف خود می پردازد، برای آنکه بلندی رتبه و رفعت درجه خود را ظاهر سازد، چنانچه [27] هرگاه از جمله علما بوده باشد برای اظهار کمال فضل خود، به قدح دیگران مشغول می شود. پس می گوید که: فلان شخص جاهل است و فهمش ناقص و کلامش سست و ضعیف است و قصدش این است که خود از او افضل و اعلم است، یا قصدش این است که مردم تعظیم و تکریم آن شخص را کمتر از او بکنند و به این قصد باطل خود را به غیبت مرد عالم فاضلی یا صالح کاملی می اندازد.

و علاج این نوع به رفع صفت مباهات و مفاخره و تکبر و تجبّر و حبّ ریاست از نفس که از صفات ذمیمه است حاصل می شود، پس باید متذکّر شود احادیث وارده در این باب را؛ چنانچه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «جبار ملعون کسی است که حقیر شمارد مردم را و تجبّر کند بر ایشان و جاهل حق باشد».(1) و از حضرت امام محمدباقر صلوات اللّه علیه منقول است که: «هرکه طلب علم(2) کند برای آنکه مباهات نماید به آن با علما یا مجادله کند با سفها یا خواهد که صرف کند روهای مردم را به سبب آن علم به سوی خود، پس مهیّا داند جای خود را در جهنّم».(3)

و به چند سند از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «هرکه ریاست مردم را خواهد هالک است».(4) و به روایت دیگر فرمود که: «بپرهیزید از این جماعت رؤسا که ریاست را بر خود بسته اند، پس به خدا قسم که بلند نمی شود صدای نعل ها در عقب سر کسی، مگر آنکه خود هلاک می شود و دیگران را نیز هلاک می کند».(5) یعنی جماعتی که اهلیّت ریاست نداشته باشند ریاست را و خواهند و مردم از عقب ایشان بیفتند(6)

====

1 الکافی7 ج 2، ص 311، باب الکبر، حدیث 13؛ منیه المرید، ص 330، الکبر والترفع.

2 مسجد اعظم: «علم».

3 الکافی، ج 1، ص 47، باب المستأکل بعلمه و المباهی به، حدیث 6؛ دعائم الاسلام، ج 1، ص 98، ذکر من یجب أن یأخذ عنه العلم.

4 الکافی، ج 2، ص 298، باب طلب الرئاسه، حدیث 7؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 351، باب تحریم طلب الرئاسه مع عدم الوثوق بالعدل، حدیث 7.

5 الکافی، ج 2، ص 297، باب طلب الرئاسه، حدیث 3؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 350، باب تحریم طلب الرئاسه مع عدم الوثوق بالعدل، حدیث 4.

6 مسجد اعظم: «نیفتند».

ص :69

و متابعت ایشان کنند، ایشان خود هالکند و مردم را نیز هلاک می کنند.

و شکی نیست که هرگاه کسی غیبت و مذمت دیگران را وسیله ترقّی خود نماید، البتّه محبت ریاست [28] دارد و حال آنکه قابلیت این امر خطیر را ندارد، پس به مضمون این روایات و امثال آنها که زیاده از حدّ، عدّ و احصا است باید طمع در این امر نکند و دست از مفاخره و مباهات بکشد و خود را از غیبت مؤمن عالمی حفظ نماید. عصمنا اللّه و سایر المؤمنین عنه.


ششم: حسادت

]

حسد بردن بر دیگران، چنانچه هرگاه ببیند کسی را که مردم او را دوست می دارند و تعظیم و تکریم او می نمایند و در مجالس و محافل زبان به نشر محامد و محاسن او گشوده اند، پس بر او حسد می برد، می خواهد که این معنی را از او سلب نماید، پس شروع می کند به غیبت و مذمّت او و قدح در او می کند و معایب او را برای مردم نقل می نماید که شاید او را در نظر مردم خفیف و ذلیل نماید و از درجه عزت بیندازد.

و علاج این نوع به ملاحظه احادیث وارده در باب مذمت حسد و مفاسدِ آن و منع از اظهار آن حاصل می شود. چنانچه به سندهای بسیار از ائمه ابرار صلوات اللّه علیهم اجمعین منقول است که: «حسد ایمان را می خورد، چنانچه آتش هیزم را می خورد».(1)

و از حضرت صادق صلوات اللّه و سلامه علیه منقول است که: «آفت دین حسد و عجب و مفاخرت است».(2) و ایضا از آن حضرت روایت شده که: رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «حق تعالی به حضرت موسی علیه السلام فرمود که:(3) ای پسر عمران حسد مبرید بر مردم بر آنچه من به ایشان عطا فرموده ام از فضل و احسان خود و مدوز چشم خود را بر آنها و نفس خود را از پی آنها مینداز. به درستی که حسد برنده، منکر نعمت های من است و مانع قسمتی است که من در میان بندگان خود نموده ام و کسی که چنین باشد من از او

====

1 الکافی، ج 2، ص 306، باب الحسد، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 365، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 2.

2 الکافی، ج 2، ص 307، باب الحسد، حدیث 5؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 366، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 5.

3 مسجد اعظم: «حق تعالی به حضرت موسی علیه السلام فرمود که».

ص :70

نیستم و او از من نیست».(1)

و ایضا از آن حضرت منقول است که: «مؤمن غبطه می برد و حسد نمی برد و منافق حسد می برد و غبطه نمی برد»(2).(3) و غبطه آن است که زوال نعمت را از آن شخص نمی خواهد، بلکه مثل آن [29] نعمت را برای خود می خواهد و به این صفت ممدوح است، چه حقیقت این صفت به طلبیدن نعمتی از درگاه حق تعالی برای خود راجع می شود، بی آنکه از دیگری زایل شود، به خلاف حسد که زوال نعمت را از دیگری آرزو می کند.

و گاه هست که حصول آن نعمت را برای خود نیز نمی خواهد و این معنی مذموم است، چنانچه دانستی و اکثر مفاسد دینی و دنیوی که یکی از آنها ارتکاب غیبت است بر آن مترتب می شود. چنانچه بر متدبّر بصیر پوشیده نیست. و هرگاه به مقتضای این روایات مادّه حسد را از خود سلب کند از این نوع غیبت نجات می یابد؛ واللّه تعالی هو الموفّق.


هفتم: برای شوخ طبعی و خوش صحبتی

اشاره


به عنوان شوخی طبع و خوش صحبتی معایب برادران مؤمن را در مجالس و محافل به وضعی نقل می کند که مردم را خوش آید و به این وسیله خود بسیار می خندد و دیگران را می خنداند و این را مزاح و مطایبه نام می گذارد و از این راه اکثر اوقات عمر را به غیبت می گذراند و این معنی بسیار مذموم است.

و علاج آن به دیدن روایات و اخبار وارده در این باب حاصل می شود. چنانچه از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که فرمود: «عجب دارم از کسی که ایمان به جهنم دارد، چرا می خندد».(4)

====

1 الکافی، ج 2، ص 307، باب الحسد، حدیث 6؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 366، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 6.

2 مسجد اعظم: «و منافق حسد می برد و غبطه نمی برد».

3 الکافی، ج 2، ص 307، باب الحسد، حدیث 7؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 366، باب تحریم الحسد و وجوب اجتنابه، حدیث 7.

4 الکافی، ج 2، ص 59، باب فضل الیقین، حدیث 9؛ علل الشرائع، ج 1، ص 62، باب العله التی من أجلها سمیت الخضر خضرا، حدیث 1.

ص :71

و از حضرت صادق علیه السلام مروی است که: «چه بسیار کسی که بسیار خندد از روی لعب و بازی و در قیامت گریه اش بسیار باشد و چه بسیار کسی که بسیار گرید بر گناه خود و در بهشت خوشحالی(1) و خنده اش بسیار باشد».(2) و در حدیث دیگر منقول است که: «حضرت داود [ علیه السلام ] به حضرت سلیمان[ علیه السلام ] می گفت که: ای فرزند! زنهار که خنده بسیار مکن که بسیار خندیدن آدمی را فقیر می کند در روز قیامت».(3)

و در حدیث صحیح از حضرت امام موسی کاظم صلوات اللّه علیه منقول است که: «مزاح مکن که نور ایمانت را می برد و مروّت و مردیت را سبک می کند».(4) و از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «مزاح کردن آب رو را می برد و مهابت مردان را برطرف می کند».(5)

و در حدیث دیگر فرمود که: «مجادله مکن [30] که حُسْنت را می برد و خوش طبعی مکن که باعث جرأت مردم می شود بر تو».(6) و از حضرت امیرالمؤمنین صلوات اللّه علیه منقول است که: «زنهار مزاح مکنید که کینه ها(7) بهم می رسد و آن دشنام کوچک است».(8) و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «بسیار خندیدن دل را می میراند و دین را می گدازد، چنانچه آب نمک را می گدازد».(9) و فرمود که: «از نادانی است خندیدن بی آنکه تعجبی باعث آن شود».(10) و در حدیث دیگر فرمود که: «زنهار مزاح بسیار مکنید.

====

1 مسجد اعظم: «خوشحال».

2 عیون اخبارالرضا علیه السلام ، ج 2، ص 6، باب فی ما جاء عن الرضا علیه السلام من الاخبار المنثوره، حدیث 6؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 115، باب کراهه الضحک من غیر عجب، حدیث 2.

3 وسائل الشیعه، ج 12، ص 119، باب کراهه کثره المزاح و الضحک، حدیث 15.

4 الکافی، ج 2، ص 665، باب الدعاء الضحک، حدیث 19؛ من لایحضره الفقیه، ج 4، ص 408، باب النوادر، حدیث 5885.

5 الکافی، ج 2، ص 665، باب الدعاء والضحک، حدیث 16؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 118، باب کراهه کثره المزاح والضحک، حدیث 10.

6 الکافی، ج 2، ص 665، باب الدعاء والضحک، حدیث 17؛ تحف العقول، ص 486، فی قصاری کلماته علیه السلام .

7 در نسخه: کینها.

8 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 12؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 118، باب کراهه کثره المزاح والضحک، حدیث 9.

9 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 6؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 116، باب کراهه کثره المزاح والضحک، حدیث 2.

10 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 7؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 115، باب کراهه الضحک من غیر عجب، حدیث 1.

ص :72

که آب رو را می برد».(1) و فرمود که: «چون کسی را دوست داری با او مزاح و مجادله مکن».(2) و در حدیث دیگر فرمود که: «قهقهه از شیطان است».(3) و فرمود که: «بسیار خندیدن آب رو را می برد».(4) و احادیث دیگر در این باب بسیار است.

و بدانکه بعضی از روایات در باب مدح مزاح و مطایبه نیز وارد شده است. چنانچه از حضرت صادق صلوات اللّه علیه منقول است که: «هیچ مؤمنی نیست مگر آنکه در او مزاح و خوش طبعی می باشد».(5) و در حدیث دیگر منقول است که: «آن حضرت از شخصی پرسید که خوش طبعی کردن شما با یکدیگر چون است؟ گفت: کم است. حضرت فرمود که: خوش طبعی کنید که مزاح کردن از نیکی خلق است و موجب خوشحالی برادر مؤمن می شود و بسیار بود که حضرت رسول صلی الله علیه و آله مزاح می فرمود با شخصی که او را شاد گرداند».(6)

و جمع میان این احادیث مختلفه به دو نحو می تواند شد:

اوّل آنکه: قدری از مزاح و مطایبه مطلوب باشد و بسیار خندیدن و خوش طبعی های زیاد نمودن مذموم باشد. چه این شیوه سفها و بی خردان است و عقلا و اهل دانش پیوسته از خنده های زیاد و شوخی های تند محترز می بوده اند و مؤید این است حدیثی که از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «خندیدن مؤمن باید تبسّم باشد و صدا نداشته باشد».(7)

====

1 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 8؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 116، باب کراهه کثره المزاح والضحک، حدیث 1.

2 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 9؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 117، باب کراهه کثره المزاح والضحک، حدیث 3.

3 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 10؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 114، باب کراهه القهقهه، حدیث 1.

4 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 11؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 117، باب کراهه کثره المزاح والضحک، حدیث 4.

5 الکافی، ج 2، ص 663، باب الدعاء والضحک، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 112، باب استحباب المزاح والضحک من غیر اکثار، حدیث 3.

6 الکافی، ج 2، ص 663، باب الدعاء والضحک، حدیث 3؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 113، باب استحباب المزاح والضحک من غیر اکثار، حدیث 4.

ص :73

دوم آنکه: مزاح و مطایبه [31] مطلوب باشد مادام که منتهی به غیبت یا سخریّت و استهزا یا فحش و دشنام نشود.

و بالجمله موجب فعل حرامی نباشد و مؤید این است حدیثی که از حضرت امام محمدباقر علیه السلام مروی است که: «خدا دوست می دارد کسی را که خوش طبعی کند در میان مردم مادام که فحش نگوید».(1)

[

نظر شهید ثانی در سخره و استهزاء

و بدانکه شیخ جلیل نبیل، شیخ زین الدین علیه الرحمه که به شهید ثانی(2) معروف است، سخریت و استهزا را سببی دیگر از جمله اسباب غیبت شمرده و گفته است که: سخریت و استهزا چنانچه در حضور می باشد و موجب اذیت و اهانت است، همچنین در غیبت نیز می باشد و سبب غیبت می شود. و مخفی نماند که این سبب با سبب سابق متقارب، بلکه از جمله اقسام آن است و در علاج با آن شریک است. واللّه تعالی یعلم.


هشتم: ترحّم و خیرخواهی خطاکارانه

گاه هست که از راه تقوی و پرهیزکاری و خیرخواهی برادران مؤمن بعد از آنکه بر عیبی و خطائی از مؤمنی مطلع گردید، غمگین می شود و این معنی او را باعث می شود بر آنکه از روی ترحّم می گوید که: بیچاره فلان شخص به فلان گناه مبتلا شده است.

و مغموم و مهموم شدن برای برادران ایمانی و ترحّم بر ایشان نمودن اگرچه از صفات حمیده است و ثواب عظیم برای آن شخص به این سبب حاصل می شود، چنانچه در احادیث بسیار وارد شده است، ولیکن چون شیطان در همه احوال در صدد اغواء بنی آدم است و اگر عمل خیری از احدی صادر شود آن را ضایع و باطل می کند و به عمل شر آن را مخلوط می سازد. لهذا در این مقام نیز این شخص را فریب می دهد به آنکه اظهار این امر از روی ترحم و مهربانی و خیرخواهی عبادت است و به این حیله او را غافل

====

1 الکافی، ج 2، ص 664، باب الدعاء والضحک، حدیث 5؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 114، باب کراهه القهقهه، حدیث 3.

2 الکافی، ج 2، ص 663، باب الدعاء والضحک، حدیث 4؛ المحاسن، ج 1، ص 293، باب المحبوبات، حدیث 452.

3 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 26، فی العلاجات المتعلقه بالغیبه.

ص :74

می نماید که تصریح به اسم آن شخص کند و به این وسیله او را به غیبت مبتلا می سازد، زیرا که عیب مؤمنی را گفته که آن مؤمن راضی به اظهار آن نیست و از ذکر آن او را ناخوش می آید و به این سبب این عمل خیر مخلوط به عمل [32] شرّی که غیبت است می شود و ثواب آن عمل خیر خبط(1) می شود.

و این نوع از غیبت به اعتبار خلط با عمل خیر نهایت دقّت و خفاء دارد و به این جهت بسیاری از صلحا و اتقیا به آن مبتلا می شوند.

و علاج آن به این می شود که تصریح به اسم آن بیچاره نکند و در این صورت غیبت نخواهد بود، چنانچه در باب اوّل مذکور شد و ایضاً تأمل کند در آنکه ثمره بر این اظهار به غیر اذیت این برادر مؤمن مترتب نمی شود و اگر منظور خیرخواهی و نصیحت اوست، ممکن است که این معنی را به دیگران اظهار نکند، بلکه به آن شخص خودش به عنوان خفا اظهار کند و او را نصایح شافیه و مواعظ بالغه کند که باعث ترک آن فعل قبیح شود و دیگران بر آن مطّلع نشوند و اگر قصد او از ذکر و اظهار این معنی به دیگران نهی منکر باشد و اینکه اگر آن شخص اطّلاع مردم را برای فعل قبیح بداند آن را ترک می کند در این صورت غیبت نخواهد بود. چنانچه بعد از این مذکور می شود.

و ایضا ملاحظه روایات و احادیث وارده در باب وجوب حفظ الغیب برادران ایمانی، چنانچه در معالجات سابقه مذکور شد باعث نجات از این نوع غیبت می شود.


نهم: در مقام تعجب و غفلت از شیطان


ایضا تقوی و پرهیزکاری و دین داری گاهی باعث آن می شود که هرگاه گناهی را از احدی ببیند، بی اختیار در مقام تعجب آن را نقل کند، شیطان فی الحال او را غافل می کند تا آنکه تصریح به اسم آن شخص می نماید و به غیبت مبتلا می شود و این معنی نیز فی نفسه بد نیست، چه اگر نام آن شخص را نبرد(2) غیبت نکرده است و به سبب این

====

1 هر دو نسخه خبط است، ولی در از بین رفتن عمل خیر در دیدگاه کلامی و معارف قرآنی از حبط استفاده شده است و ممکن است از خطای کاتبان باشد، هر چند خبط نیز قابل توجیه و صحیح است. خبط: آنچه ستوران آن را لگدمال کرده باشند، مخلوط کردن چیزی به چیزی. دهخدا.

2 در هر دو نسخه «ببرد» آمده و ظاهراً صحیح «نبرد» است.

ص :75

حمیّت(1) مشروعه مثاب و مأجور خواهد بود، ولیکن به جهت ارتکاب غیبت عمل خود را ضایع و فاسد کرده معاقب و معاتب گردیده است.

و علاج آن نوع از علاج نوع سابق ظاهر می شود.


دهم: عدوات و غفلت منشأ گرفته از تقوی

ایضا تقوی [33] و پرهیزکاری او منشأ غضب او می شود و عداوت اهل معاصی را از برای خدا به دل می گیرد و به این سبب آن معصیت را نقل می کند و از روی غفلت اسم آن شخص را می برد و به غیبت مبتلا می شود و در این بغض و عداوت اگرچه مأجور و مثاب است به جهت آنکه حبّ فی اللّه و بغض فی اللّه از جمله صفات حمیده است و احادیث(2) بسیار در مدح آن وارد شده است، لیکن چه ضرورت داعی است که تصریح به اسم آن مرد کند تا غیبت شود و باعث حبط عملش شود.

و علاج این نوع نیز مانند دو نوع سابق است و این سه نوع آخر در خواص مانند صلحا و اتقیا بیشتر از انواع سابقه می باشد و باید دانست که علاج جمیع انواع مذکوره به ملاحظه آیات و اخبار مشتمله مذمت غیبت و تهدیدات شدیده، وارده در آن باب و تذکر آنها نیز می شود.

پس متیقّظ آگاه باید که چون اوقات عمر خود را به تأمّل و تفکّر در تهذیب اخلاق و رفع صفات ذمیمه از نفس بگذراند و از آیات و اخباری که در این ابواب وارد شده غافل نباشد تا توفیق الهی شامل حال او گردد و از این صفات و ملکات که موجب مناهی و معاصی است که غیبت از جمله آنهاست نجات یابد تا سعادت ابدی آخرت برای او میسّر گردد.

این است تفصیل آنچه علمای اخلاق مجملی از آن را در کتب و رسایل خود ایراد نموده اند در این باب. و شیخ زین الدین علیه الرحمه در رساله غیبت(3) این ده نوع را ذکر

====

1 مسجد اعظم: «جهت».

2 الکافی، ج 2، ص 124 127، باب الحب فی اللّه والبغض فی اللّه؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 165 172، باب وجوب الحب فی اللّه والبغض فی اللّه.

3 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 24 26، فی العلاجات المتعلقه بالغیبه.

ص :76

نموده. ولیکن به عوض نوع نهم سخریه و استهزا را که اشاره به آن شد ذکر نموده.

و در کتاب مصباح الشّریعه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام روایت شده است که فرمود که: «اصل و اساس غیبت یعنی علت و منشأ آن به ده نوع متنوّع می شود: اوّل: فرونشانیدن غیظ و خشم. دوم: مساعدت و موافقت قومی یعنی جماعتی که غیبت می کنند . سوم: تصدیق [34] خبر دیگران بدون تفتیش و تحقیق. چهارم: متهم دانستن مردم به عیبها و بدیها. پنجم: گمان بد به مردم داشتن. ششم: حسد بردن بر مردم. هفتم: سخریه و استهزا نمودن به مردم. هشتم: تعجب نمودن از عیوب مردم. نهم: اظهار کدورت و بی دماغی از مردم. دهم: زینت دادن و جلوه دادن خود در نظر مردم».(1)

و شیخ زین الدین علیه الرحمه در رساله غیبت این حدیث را تنزیل نموده است بر آن ده نوعی که خود ذکر کرده و بر متأمّل خبیر پوشیده نیست که تطبیق بعضی از انواع مذکوره در این حدیث بر آن ده نوع که مذکور شد محتاج به تکلّفات بسیار بعیده است که ضرورتی و احتیاجی به آنها نیست، بلکه حق در این حدیث آن است که فقرات آن بر ظاهرش محمول است.

ولیکن مراد از غیبت معنی و افترا نیز هست که شامل بهتان و افترا است، زیرا که بعضی از افراد که از ظاهر حدیث مستفاد می شود غیبت نیست، بلکه داخل بهتان و افترا است و اطلاق غیبت بر این معنی نیز در عرف احادیث شایع است.

و بالجمله دو معنی برای غیبت از احادیث ظاهر می شود. یکی معنی اخص که این رساله در بیان تحقیق آن است و دیگری معنی اعم که شامل آن معنی و افترا هر دو هست. واللّه تعالی یعلم.

تتمّه: بدانکه اکثر اسباب مذکوره چنانچه باعثِ ارتکاب غیبت می شود، همچنین باعث ارتکاب نمیمه و سخن چینی نیز می شود، و مانند مصاحبت و موافقت بَطَله و ظَلَمه و فَسَقه و نقل کلامی که سبب خندیدن مردم شود و حسد بردن بر مردم و غیر آن که بعد از تأمّل ظاهر می شود و طریق معالجه آن از آنچه گفتیم ظاهر می شود. واللّه تعالی هو الهادی الی سبیل الرّشاد.

====

1 مصباح الشریعه، ص 205، فی الغیبه.

ص :77

باب پنجم: موارد جواز غیبت

اشاره


در بیان صورتی چند که جایز است در آن صورت ها غیبت کردن و حرام نیست و اثمی و گناهی ندارد.

بدانکه شارع [35] حرام گردانیده است غیبت را هرگاه داعی او بر غیبت اغراض دنیوی غیر مشروعه باشد، چه اگر نه چنین باشد، بلکه مقصود اغراض صحیحه مشروعه باشد، مانند استنقاذ حق خود یا غرض نصیحت و خیرخواهی برادر مؤمن یا تقویت دین و استحکام شرع مبین یا امثال اینها از اغراض صحیحه باشد، مباح می شود ارتکاب غیبت و این صورت ها را حَصر نموده اند در ده صورت:


اوّل تظلّم

: یعنی آنکه به احدی ظلمی رسیده باشد و نزد حاکم شرع مذکور کند ظلم آن ظالم را و اسناد دهد به او ظلمی و تعدّی که بر او کرده است. چنانچه منقول است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «از برای صاحب حق رواست گفتگو».(1) و در حدیث دیگر فرموده که: «مماطله غنی و مالدار یعنی نگاه داشتن حق او و تأخیر و مضایقه در اداء آن حلال می کند عرض او را و عقوبت او را».(2) و از این قبیل است نیز غیبت قاضی هرگاه در حکم شرعی بر او ظلم کرده باشد، چه در این صورت نیز اگر تظلم کند نزد آن کسی که قادر باشد بر رفع ظلم او جایز است، هرچند متضمن غیبت قاضی بوده باشد.


دوم جرح شهود

: یعنی هرگاه شهود بی دین شهادتی دهند نزد حاکم شرعی که موجب تضییع حق او شود، جایز است که جرح آن شهود کند، هرچند موجب غیبت بوده باشد. و از این قبیل است جَرح راویان حدیث، چه غرض از آن استحکام احکام دین و تنبیه مجتهد است بر آنکه خطا در آن اجتهاد نکند و لهذا علما کتب مبسوطه در تحقیق احوال رجال نوشته اند و راویان احادیث را قسمت کرده اند به ثقات و مجروحین و غیر آنها و اسباب جرح مجروحین را ذکر کرده اند.


سوم شهادت

: که نزد حاکم شرعی شهادت دهد بر او هرچند متضمن غیبت او باشد، خواه شهادت بر حقوق ناس باشد یا بر حقوق اللّه، یعنی [36] اموری که موجب حدّی

====

1 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 33، فی مجوزات الغیبه و مستثنیاتها.

2 همان.

ص :78

باشد یا موجب تعزیر.


چهارم استفتا

: که نزد مفتی مذکور سازد آنکه فلان شخص چنین ظلمی بر من کرده است تا او طریق خلاصی از آن ظلم را مطابق قانون شرع انور به او تعلیم نماید. و در حدیث وارد شده است که: «هند زوجه ابوسفیان لعنه اللّه علیهما به خدمت رسول صلی الله علیه و آله عرض نمود که ابوسفیان شوهر من مردی است بخیل و خسیس و نمی دهد به من آنچه کافی باشد مرا و فرزند مرا از نفقه، آیا جایز است که بردارم از مال او پنهان به وضعی که مطلّع نشود و اگر چنان کنم بر من گناهی هست؟ پس آن حضرت فرمود که: بردار از مال او آنچه کفایت کند از برای تو و فرزند تو به نیکی و معروف».(1)


پنجم نصیحت مستشیر

: که مسلمانی با او در باب امری مشورت کند و او در مقام خیرخواهی او را خبردار کند به امری که موجب غیبت شخصی باشد. مانند آنکه با او مشاوره کند در خواستگاری زنی یا خریداری غلامی و او عیوب مخفیّه آنها را مذکور سازد و در حدیث وارد شده است که: «فاطمه بنت قیس به خدمت رسول صلی الله علیه و آله مشورت کرد در باب تزویج معاویه و ابوجهم. پس آن حضرت فرمود: امّا معاویه، پس او مردی است که مالی ندارد و اما ابوجهم، پس او هرگز برنمی دارد عصا را از دوش خود».(2) یعنی سفر بسیار می کند و یا مراد این است که همیشه در مقام ایذا و تنبیه مردم است.


ششم نهی از منکر

: که او را منع کند از منکری که می کرده باشد، هرگاه منع او و بازداشتن او از آن منکر موقوف باشد بر امری که متضمّن غیبت بوده باشد و شرایط امر به معروف و نهی از منکر متحقّق باشد.


هفتم وقایت اهل اسلام از ضلالت

: یعنی حفظ کردن ایشان از گمراهی، مانند آنکه مسلمانی مصاحبت کند با فاسقی و مظنّه این باشد [37] که او نیز به مقتضای اَلطّبیعَه مُسْرِیَهٌ، فاسق شود، چه در این صورت جایز است ذکر بعضی از عیوب آن شخص از برای او تا آگاه شود و ترک اختلاط او نماید. و در حدیث وارد شده است که رسول

====

1 عوالی اللئالی، ج 1، ص 402، المسلک الثالث، حدیث 59؛ کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 34، فی مجوزات الغیبه و مستثنیاتها.

2 کتاب الموطأ، ج 2، ص 581، باب ما جاء فی نفقه المطلقه، حدیث 67؛ الخلاف، ج 4، ص 275، کتاب النکاح.

ص :79

خدا صلی الله علیه و آله فرمود که: «وانگذارید یاد شخصی را که فاجر باشد تا بشناسند او را مردمان بلکه یاد کنید او را و خبردار کنید مردم را به آنچه در او هست تا حذر کنند از او مردمان».(1) و از این قبیل است خبردار کردن عوام و گروهی را که عالم واقعی را از عالِم نما تمیز نکنند. و جمعی را که اهلیت افتاء و رتبه اجتهاد ندارند و به جهت اغراض باطله دنیا، خود را در سلک علما درآورده اند و اضلال عوام می کنند و مردم در مسایل دینی متابعت ایشان می نمایند و از ایشان فتوی می گیرند و به فتاوی ایشان عمل می نمایند، چه در این صورت واجب است اعلام ایشان به این معنی تا موجب ضلالت ایشان نشود.

و در حدیث وارد شده است که حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «دو صنف اند از امّتِ من که صلاح ایشان موجب صلاح(2) تمام امتِ من است و فساد ایشان موجب فساد امت؛ فقیهان و پادشاهان».(3)

و بدانکه در حکم این صورت از غیبت دو نوع از غیبت که به جهت محافظت بر دین و احکام اسلام جایز است:

اوّل: بیان بدعتِ ارباب بِدَعْ که به سبب ابداء بدعت ها ضرر به دین مسلمانان می رسانند و مردمان را گمراه می کنند، چنانچه بعد از این انشاء اللّه تعالی به تفصیل می آید.

دوم: بیان خطا و غلطی که بعضی از علمای دین کرده باشند در مسایل اجتهادی در صورتی که موقوف باشد تحقیق حق در آن مسئله بر تزییف(4) کلام آن عالم و ابطال سخن او. و واجب است در این صورت اقتصار بر آن قدری که حاجت به آن [38[ حاصل شود و اگر نام نبرد و بگوید که: سخن بعضی در این مقام باطل است [و] وجه بطلان آن را بیان نماید اولی و احوط است.


هشتم اطلاع سامع از موضوع

: هرگاه سامع، مطّلع باشد بر آن امری که غیبت می نماید، زیرا که در این صورت هتک عِرض او نمی شود و بر علم سامع چیزی نمی فزاید و اولی(5) در این صورت

====

1 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 35، فی مجوزات الغیبه و مستثنیاته.

2 مسجد اعظم: «صلام».

3 الخصال، ص 36، باب الاثنین، حدیث 12؛ تحف العقول، ص 50، فی قصاری کلماته صلی الله علیه و آله .

4 کوچک کردن، مردود گردانیدن. فرهنگ معین.

5 در نسخه: اَوَّلی.

ص :80

نیز ترک است خصوصاً هرگاه احتمال نسیان رود یا خوف این باشد که سبب مذکور شدن در این مجلس به دیگران خواهد رسید و جمعی که مطّلع نیستند مطّلع خواهند گردید.


نهم: اشتهار به لقب و صفت نقص

اشتهار شخصی به لقبی و صفتی که دلالت بر نقص او نماید، چنانچه شایع است که محدّثین بعضی از راویان اخبار را به وضعی که به آن مشهور شده اند ذکر می نمایند، مانند ابوالزّیاد اعرج و سلیمان اعمش و عبدالرّحیم قصیر و امثال اینها، زیرا که غرض از ذکر آن وصف مذمّت او نیست، بلکه تمیز اوست از غیر او.

و ایضاً بعد از اشتهار به آن صفت او را ناخوش نمی آید و از حضرت صادق علیه السلام منقول است که: «غیبت آن است که در برادر مؤمن عیبی و گناهی را بگوئی که خدا بر او پوشیده است».(1)

و از حضرت امام موسی علیه السلام مروی است که: «هرکه برای کسی چیزی گوید که مردم آن را دانند آن غیبت نیست».(2) و بعضی از علما گفته اند که: آنچه از این صورت معلوم باشد که علمای سلف کرده اند بی شبهه جایز است و آنچه امروز واقع شود، وقتی جایز است که معلوم باشد که آن شخص راضی است و مکروه او نیست و این احوط و اولی است.


دهم: استحقاق از جهت فسق

استحقاق او از برای غیبت به سبب آنکه متجاهر به فسق باشد و علانیه فسوق کند. مؤلّف گوید که: این است ملخّص آنچه جمعی از علما در این مسئله ذکر نموده اند و تحقیق این مسئله و تنقیح آن به نحوی که از کلمات محققین علمای شیعه و آیات و احادیث معتبره و اصول و ضوابط مقرّره [39] مستفاد و مستنبط می شود این است که گوئیم و باللّه التوفیق که: تحریم غیبت عام نیست یعنی نه چنین است که(3) حرام باشد غیبت هرکه از بنی آدم بوده باشد، بلکه طوایف بسیار از فرزندان آدم به سبب جهاتی چند حرمت آنها زایل شده و به آن جهات غیبت ایشان جایز است و آنها چندین

====

1 الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبه والبهت، حدیث 7؛ معانی الاخبار، ص 184، باب معنی الغیبه والبهتان، حدیث 1.

2 الکافی، ج 2، ص 358، باب الغیبه والبهت، حدیث 6؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبه، حدیث 3.

3 مسجد اعظم: + «حرام».

ص :81

طایفه اند:

طایفه اوّل: کفّار به همه اقسام ایشان، خواه زنادقه و خواه مشرکان و خواه اهل کتاب، یعنی یهودیان و نصاری و مجوسیان و خواه سایر انواع کافران.

طایفه دوّم: مخالفان به همه انواع ایشان خواه سُنّیان و خواه شیعیان غیر اثنی عشری، یعنی گروه زیدیّه و واقفیّه و فطحیّه و غیر آنها از هفتاد و یک فرقه از غیر فرقه اثناعشریّه.

و سبب جواز غیبت این دو فرقه آن است که: فرقه اولی به سبب اختیار کفر و فرقه ثانیه به سبب ضلال و گمراهی، حرمت ایشان زایل شده و در نشأه آخرت حظّی و نصیبی از ثواب برای ایشان نیست و در جهنم مخلّد خواهند بود و با این حالت چگونه حرمتی آنها را نزد حق تعالی خواهد بود که حرام باشد هتک حرمت ایشان و غیبت؟ بلکه واجب است بر مؤمنان تبرّی و بیزاری جستن از ایشان تا بطلان ایشان واضح و روشن شود و احدی از اهل ایمان به ایشان میل ننماید و گمراه نگردد.

طایفه سوم: گروهی که اهل بدعت باشند، یعنی حکمی از احکام الهی را از آنچه هست تغییر دهند، مانند آنکه حرام را حلال یا حلال را حرام و واجب را غیر واجب یا غیر واجب را واجب و یا سنّت را غیر سنّت یا غیر سنت را سنّت و مکروه را غیر مکروه یا غیر مکروه را مکروه کنند. چه اهل بدعت از اهل ضلالت اند و ایشان را حرمتی نیست. چنانچه به سندهای بسیار از ائمه اطهار صلوات اللّه علیهم مروی است که: «هر بدعتی ضلالت و گمراهی است و هر ضلالتی راهش به سوی [40] آتش است».(1)

و از حضرت امام محمدباقر علیه السلام منقول است که: «هرکه فتوی دهد مردم را به رأی خود، خدا را عبادت کرده است به چیزی که نمی داند و دین خدا را قرار داده است به رأی خود و به نادانی و هرکه چنین کند مضادّه کرده است با خدای خود که از نزد خود حلال و حرام خدا را قرار داده است».(2) و به سند صحیح از حلبی مروی است که: «گفت:

====

1 الکافی، ج 1، ص 56 و 57، باب البدع و الرأی والمقائیس، حدیث 8 و 12؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 270 272، باب وجوب اظهار العلم عند ظهور البدع، حدیث 6، 8، 10 و 11.

2 الکافی، ج 1، ص 58، باب البدع والرأی و المقائیس، حدیث 17؛ وسائل الشیعه، ج 27، ص 41، باب عدم جواز القضاء و الحکم بالرأی، حدیث 12.

ص :82

پرسیدم که کمتر چیزی که آدمی به آن کافر می شود چه چیز است؟ فرمود: آن است که بدعتی در دین پیدا کند و هرکه با او در آن بدعت همراهی کند او را دوست دارد و هرکه مخالفت کند از او بیزاری جوید».(1)

و بالجمله گروهی که بدعت در دین کنند و فتاوی غیرمشروعه دهند و امور غریبه که موجب شهرت بین العوام می شود همیشه از پی روند و غرض صحیحی نداشته باشند و این امور را وسیله اعتبارات دنیا کرده باشند از جمله اهل بدعت اند، هرچند به حسب ظاهر خود را در لباس اهل دین و اهل ورع درآورده باشند.

چنانچه از امام حسن عسکری علیه السلام (2)منقول است که: «حضرت علی بن الحسین صلوات اللّه علیهما فرمود که: هرگاه مردی را ببینید که نیکوئی می نماید و علامات و طریقه او و هیأت او به هیأت اهل خیر می نماید و در سخن گفتن ملاحظه بسیار می کند و به احتیاط سخن می گوید و خضوع و شکستگی در حرکات خود اظهار می نماید، پس زود فریب او را مخورید، زیرا که بسیار است که شخصی عاجز می شود از طلب دنیا و مرتکب شدن محرمات(3) برای سُستی نیّت و پستی نفس و ترسی که در دل او هست، پس دین را دام و تله تحصیل دنیا و حرام می گرداند و مردم را پیوسته به ظاهر نیک خود می فریبد و چون مال حرامی او را میسّر شود خود را در آن می افکند و اگر ببیند که به مال حرام نیز هرگاه رسد عفّت می ورزد و [41] ضبط خود می کند، باز فریب او را مخورید، زیرا که شهوات و خواهش های خلق مختلف می باشد و چه بسیار است که کسی از مال حرام هرچند بسیار باشد می گذرد، امّا اگر به حرام دیگر از مشتهیات نفس رسد مرتکب می شود و اگر ببینند که از آنها نیز عفّت می ورزد باز زود فریب او را مخورید تا ملاحظه عقل و عملش بکنید، زیرا که بسیار است که ترک اینها همه می کند، امّا عقل متینی ندارد و آنچه را به نادانی فاسد می گرداند زیاده از آن چیزها است که به عقل خود اصلاح می نماید و اگر عقلش را نیز متین بیابید فریبش را نیز مخورید تا آنکه ملاحظه کنید که در هنگامی که هواهای نفسانی بر او غالب می شود تابع آنها می شود یا

====

1 معانی الاخبار، ص 393، باب نوادر المعانی، حدیث 43.

2 در مصدر روایت از امام رضا علیه السلام آمده است.

3 مسجد اعظم: «دنیا» بدل «محرمات» آمده است.

ص :83

تابع عقل خود می باشد و امتحان کنید که چون است محبت او و خواهش او از برای ریاست های باطل و مطاع مردم بودن و زهد او در ترک ریاست های باطل در چه مرتبه است. زیرا که در میان مردمان جمعی هستند که زیان کار دنیا و آخرت اند و از برای دنیا ترک لذات دنیا می کنند و لذت(1) ریاست و معتبر بودن نزد ایشان بیشتر از لذات اموال و نعمت های دنیا است، پس این جماعت جمیع لذت های حلال را ترک می کنند برای ریاست و بزرگی و اعتبار دنیا. پس آن حضرت آیه کریمه[ای(2)] خواند که مضمونش این است که چون به او می گویند که بترس از خدا، می گیرد او را غیرت و حمیّت جاهلیت به آنکه مرتکب شود گناهی را که او را از آن ترسانیده اند و به جهت لجاج و عناد به آن بیشتر مشغول می شود. پس بس است او را جهنّم برای مکافات او و بدفراشی است آتش جهنّم برای او.

پس آن حضرت فرمود که: پس او از روی جهل و فساد و تعصّب و عناد خبط ها می کند و خطاها از او صادر می گردد، مانند شتر کوری که به راهی رود و اوّل [42[ باطلی که مرتکب می شود او را به نهایت مرتبه زیان کاری و خسارت می رساند، پس پروردگار او به سبب بدی کردار او منع لطف خود از او می نماید و او را در طغیان او وامی گذارد، پس او حلال می کند آنچه را خدا حرام کرده است و پروا نمی کند هرچه قدر از دین او که فوت شود هرگاه سالم باشد برای او ریاست دنیا که تقوی و ترس الهی را برای تحصیل آن به مردمان ظاهر ساخته.

پس فرمود که: این گروه جماعتی اند که خدا بر ایشان غضب فرموده و ایشان را لعنت کرده است و برای ایشان عذاب خوارکننده مهیّا گردانیده است، ولیکن مرد تمام و بهترین مردان آن کسی است که هواها و خواهش های خود را تابع فرموده خداوند عالمیان گرداند و قوّت های خود را در رضای او صرف نماید. و بداند که با حق و راستی اگر ذلیل و خوار و خفیف باشد این معنی عین عزّت و بزرگی ابدی آخرت است و عزّتی که به سبب باطل به هم رسد به زودی منقضی می شود و بداند که اندک مشقّتی که در

====

1 مسجد اعظم: + «دنیا و».

2 سوره مبارکه بقره، آیه 206، آیه این است: «وَ إِذَا قِیلَ لَهُ اتَّقِ اللَّهَ أَخَذَتْهُ الْعِزَّهُ بِالْإِثْمِ فَحَسْبُهُ جَهَنَّمُ وَ لَبِئْسَ الْمِهَادُ.»

ص :84

دنیا به او رسد به جهت متابعت حق می رساند او را به نعیم ابدی عقبی در بهشتِ عنبر سرشت که او را کهنگی و زوالی نیست و بداند که خوشحالی و سرورها که به سبب متابعت هواهای [40] نفسانی و خواهش های دنیوی به او می رسد به زودی می کشاند او را به عذابی که انتها و انقطاع ندارد.

پس فرمود که: این مردی را که وصف کردیم مرد است و مرد تمام است به او متمسّک شوید و طریقه او را پیروی کنید و به برکت او به حق تعالی توسّل جوئید، زیرا که دعای او از درگاه خدا رد نمی شود و حاجت های او نزد حق تعالی برآورده می شود».(1)

مؤلّف گوید که: این حدیث شریف را با وجود طول در این رساله مختصره ایراد نمودیم به جهت آنکه از امام عالی مقام علیه [43] افاضل الصّلوه والسّلام بر وجه کامل توضیح و تفصیل داده است گروه شیادان را که به زیّ تارکان دنیا می باشند و در لباس هدایت، اضلال مردمان می کنند و احکام دین مبین را ضایع می سازند و شعائر ایمان را رخنه می کنند و چون اکثر اعصار و لاسیما این عصر این قسم از اهل ضلال به وسیله فتاوی غیرمشروعه و احکام غیر مطابقه از برای کتاب و سنت تخریب دین و تضییع شرعِ مبین می نمایند، لازم و واجب دانست که به وسیله ذکر این حدیث شریف اهل ایمان را آگاه گرداند.

و در حدیث معتبر وارد شده است که حضرتِ رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: «هرگاه بدعت ها در امّت من ظاهر شد باید که عالم علم خود را اظهار کند و بیان کند که آن بدعت است و اگر نکند بر او خواهد بود لعنتِ الهی».(2) و فرمود که: «هرکه برود به نزد صاحب بدعتی و او را تعظیم نماید سعی نموده است در خراب کردن اسلام».(3)

و به سند صحیح از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام منقول است که: «حضرت رسول صلی الله علیه و آله فرمود که: هرگاه ببینید اهل ریب و بدعت ها را بعد از من، پس اظهار کنید بیزاری از ایشان را و ایشان را دشنام بسیار بدهید و در مذمت و بطلان ایشان سخن

====

1 الاحتجاج، ج 2، ص 52 53، ترجمه الزهری، ابی بکر محمد بن مسلم.

2 الکافی، ج 1، ص 54، باب البدع و الرأی و المقائیس، حدیث 2؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 269، باب وجوب اظهار العلم عند ظهور البدع، حدیث 1.

3 المحاسن، ج 1، ص 308، باب البدع، حدیث 73؛ من لایحضره الفقیه، ج 3، ص 572، باب معرفه الکبائر، حدیث 4957.

ص :85

بسیار بگوئید و مباهته(1) کنید با ایشان تا طمع نکنند در فاسد کردن دین اسلام و مردمان از ایشان حذر نمایند و از بدعت های ایشان یاد نگیرند تا حق تعالی برای شما به سبب این رفع بدعت حسنات بسیار بنویسد و درجات شما را در آخرت بلند گرداند».(2)

طایفه چهارم: گروهی از فسّاق که علانیه مرتکب فسوق می شوند و تظاهر به فسوق نمایند، مانند اجلاف(3) و اجامره(4) که برملا گناهان کبیره می کنند و ارتکاب معاصی را عیب خود نمی دانند، بلکه گاهی تفاخر به آن گناهان نیز می کنند و مانند ارباب مناصب [44] غیرمشروعه مانند داروغکی و عشّاری و راهداری و امثال آنها. چه این گروه را نیز حرمتی نیست و غیبت ایشان حرام نیست.

چنانچه از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «چون فاسق علانیه گناه کند و پروا نکند، او را حرمتی نیست و غیبت او حرام نیست».(5) و از حضرت امام محمّدباقر علیه السلام منقول است که: «سه کس اند که ایشان را حرمتی نیست؛ کسی که صاحب بدعت باشد و امام و پیشوای ظلم کننده و فاسقی که علانیه فسق کند».(6)

و پوشیده نماند که در بسیاری از اخبار و احادیث منع وارد شده از مذمّت و غیبت پادشاهان عموماً هرچند جایر و ظالم و متجاهر به فسوق باشند، چنانچه به سند معتبر از حضرت امام موسی کاظم علیه السلام منقول است که به شیعیان خود فرمود که: «ای گروه شیعیان خود را ذلیل مکنید به ترک اطاعت پادشاه خود و اگر عادل باشد دعا کنید که خدا او را باقی بدارد و اگر جایر و ظالم باشد از خدا سؤال کنید که او را به اصلاح آورد، زیرا که صلاح شما در صلاح پادشاه شما است و پادشاه عادل به منزله پدر مهربان است، پس

====

1 در حاشیه نسخه آمده: «یعنی اگر ضرور شود بهتان به ایشان بزنید یا معنی این است که مجادله کنید با ایشان و ایشان را مغلوب و حیران کنید تا بطلان ایشان ظاهر و هویدا شود. منه دام ظله».

2 الکافی، ج 2، ص 375، باب مجالسه أهل المعاصی، حدیث 4؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 267، باب وجوب البرائه من اهل البدع، حدیث 1.

3 فرومایگان، مردمان سفله، هر چیز میان تهی، فرهنگ معین.

4 فرومایگان، اوباش، فرهنگ معین.

5 امالی شیخ صدوق، ص 92 93، المجلس العاشر، حدیث 8؛ وسائل الشیعه، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبه، حدیث 4.

6 وسائل الشیعه، ج 12، ص 289، باب المواضع التی تجوز فیها الغیبه، حدیث 5.

ص :86

دوست دارید از برای او آنچه را از برای خود دوست می دارید و دشمن دارید از برای او آنچه را از برای خود دشمن می دارید».(1)

و به سند معتبر دیگر از حضرت امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «هرکه متعرّض پادشاه جایری شود و به سبب آن به بلیّه مبتلا شود، خدا او را بر آن بلا اجر ندهد و بر آن شدّت او را صبر عطا نفرماید».(2) و به سند معتبر دیگر از حضرت رسول صلی الله علیه و آله منقول است که: «حق سبحانه و تعالی می فرماید که: منم خداوندی که به جز من خداوندی نیست و من خلق کرده ام پادشاهان را و دل های ایشان در دست من است، پس هر گروهی که اطاعت [45] من می کنند دل های پادشاهان را بر ایشان مهربان می کنم و هر قومی که معصیت من می کنند، دل های پادشاهان را بر ایشان به خشم می آورم، پس خود را مشغول مسازید به نفرین و دشنام ایشان، بلکه توبه کنید به درگاه من از گناهان خود تا دل های ایشان را به سوی شما مایل گردانم و مهربان سازم».(3)

و به سند معتبر دیگر از امام جعفر صادق علیه السلام مروی است که: «چون حق تعالی خیر رعیت را خواهد بر ایشان می گمارد پادشاه مهربان و از برای او مهیا می گرداند وزیر عادل را».(4) و در حدیث معتبر طولانی که از آن حضرت منقول است در واقعه حضرت ابراهیم علی نبیّنا و علیه السلام و پادشاهی از پادشاهان قبط وارد شده است که: «بعد از آنکه آن پادشاه از آن حضرت بعضی از معجزات مشاهده کرد، آن حضرت را تعظیم و تکریم بسیار نمود و او را مرخص کرد که به هرجا که خواهد از بلاد رود و چون ابراهیم اراده سفر کرد و روانه شد، پادشاه به مشایعت او بیرون آمد و ابراهیم در پیش بود و پادشاه از عقب او می رفت برای تعظیم آن حضرت، پس به ابراهیم وحی رسید که بایست و در

====

1 امالی شیخ صدوق، ص 418، المجلس الرابع والخمسون، حدیث 21؛ وسائل الشیعه، ج 16، ص 220، باب وجوب طاعه السلطان للتقیه، حدیث 1.

2 الکافی، ج 5، ص 60، باب انکار المنکر بالقلب، حدیث 3؛ ثواب الاعمال، ص 248، عقاب من تعرض لسلطان جائر.

3 امالی شیخ صدوق، ص 447، المجلس الثامن والخمسون، حدیث 10؛ وسائل الشیعه، ج 7، ص 131، باب تحریم الدعاء علی المؤمن بغیر حق، و کراهه الاکثار من الدعاء علی الظالم، حدیث 3.

4 امالی شیخ صدوق، ص 318، المجلس الثالث والاربعون، حدیث 3؛ روضه الواعظین، ص 466، مجلس فی ذکر وبال الظلم.

ص :87

پیش روی پادشاه راه مرو، او ایستاد و به پادشاه گفت: خدای من در این ساعت به من وحی فرستاد که تو را تعظیم کنم و تو را مقدّم دارم و از عقب تو راه روم. پادشاه چون این را شنید، گفت: گواهی می دهم که خداوند تو مهربان و بردبار و کریم است».(1)

و بالجمله، چون پادشاهان را بر رعیّت حقوق عظیمه هست که محافظت و محارست ایشان می نمایند و دشمنان را از ایشان دفع می کنند و دین ایشان و نفس ایشان و مال ایشان و عِرض ایشان به برکت حمایت پادشاهان محفوظ می باشد، به این جهات ایشان را دعا باید کرد و حقوق ایشان را شناخت و نعمت های ایشان را شکر باید نمود و مذمت و [46] غیبت نباید نمود، هرچند بعضی از فُسوق از ایشان صادر شود.(2)

طایفه پنجم: گروهی که متصف به فسق بوده باشند و در علانیه نیز مرتکب شوند، امّا متظاهر و متجاهر به فسق نباشند و بالجمله مانند طایفه سابقه بی پروا و متجاهر به فُسوق نباشند، بلکه گاهی به حسب اتفاق فسقی از ایشان ظاهر شود.

و بدانکه غیبت این طایفه محلّ خلاف است و شیخ بزرگوار عالی مقدار، شیخ محمّد

====

1 الکافی، ج 8، ص 372 373، کتاب الروضه، حدیث 560.

2 بر خواننده خبیر و بصیر مخفی نیست که این روایات و همانند آن عرصه بحث فراوانی از سوی موافقان و مخالفان شده است و عده ای از آن سوء برداشت یا سوء استفاده کرده و علمای شیعه را متهم کرده اند که درباری و مدافع پادشاهان و به تبع آن موافق و حامی ظلم ها و ستم های آنان و توجیه گر زشتی ها و فساد دستگاه حاکم بوده اند. و عده ای نیز در مقام توجیه این گونه روایات برآمده اند. تفصیل آن بحث ها در این مختصر امکان پذیر نیست، امّا یقیناً بسیاری از این روایات از باب تقیّه بوده است و قرائن فراوانی بر صدور تقیه ای آن وجود دارد. موارد متعدد است که امام به دلیل حضور جاسوسان حُکّام جور از آنان تعریف کرده و پس از برطرف شدن شرایط تقیّه کلام خود را اصلاح کرده اند و یا عملی را در زمان تقیّه به گونه ای انجام داده اند و با برطرف شدن فضای تقیّه صحیح آن را بیان کرده اند. علاوه بر آنکه از نظر دلالت این احادیث هم نباید ملاحظاتی را از نظر دور داشت و در جمع دلالت این روایات با روایات ظلم ستیزی و حاکمان جور نیز به دست می آید که صدور این روایات در صورت پذیرش سند آن معانی و مصالح دیگری دارد.

از طرفی قلم به دستان مزدور نیز معمولاً به دنبال جعل احادیثی در جلب نظر مردم نسبت به حاکمان بوده اند و سعی کرده اند از نفوذ قدرت روایت های دینی برای پیشبرد اهداف خود استفاده کنند. از حجم روایات مجعول و موضوعه این نکته به خوبی آشکار می گردد.

این کمترین در پژوهشی مستقل علل و انگیزه های تقرّب علما به دربار سلاطین و تمجید و تعاریف آنان را نسبت به سلاطین به تفصیل تحلیل و بررسی کرده ام. امید است توفیق و زمینه نشر آن فراهم آید.

ص :88

بن مکّی که مشهور است به شهید اوّل و شیخ جلیل نبیل شیخ زین الدین علیهما الرحمه و الرضوان(1) حرام می دانند غیبت این طایفه و اکثر علما اهل سنّت مانند غزالی و غیر او نیز در این باب با ایشان موافقت نموده اند و مستند گردیده اند به بعضی از روایات از طریق ایشان که دلالت بر حرمت غیبت این طایفه می کند حتی آنکه شیخ زین الدین علیه الرحمه نیز بعضی از آن روایات را در رساله خود در این مقام ایراد نموده و صاحب کتاب معالم الدّین، شیخ حسن ابن شیخ زین الدّین علیهما الرّحمه در رساله مختصره(2) که در جواب مسایل یکی از سادات گرام نوشته مایل به جواز غیبت این طایفه گردیده و گفته است که: روایاتی که دلالت بر حرمت غیبت این جماعت می کند از طریق اهل سنّت منقول گردیده و به این جهت از درجه اعتبار و اعتماد ساقط است و غرض اهل سنّت از قایل شدن به این معنی آن است که حرمت غیبت همه طوایف را اثبات نمایند، برای آنکه کسی به امامان و پیشوایانِ ایشان به طعن زبان نگشاید، چه همه ایشان از خلفای ثلاث و غیر ایشان از علمای ایشان پیوسته معاصی و خطایا از ایشان صادر می شده و علانیه مرتکب قبایح می گردیده اند.

چنانچه در کتب سیر و تواریخ مذکور و نزد عوام و خواص معروف و مشهور است و هرگاه غیبت مطلقا حرام بوده باشد، قبایح [47] ایشان مستور خواهد بود و از خوف وقوع در غیبت احدی زبان به طعن ایشان نخواهد گشود.

و بعد از قدح در این روایات بر جواز غیبت این طایفه استدلال نموده به آنکه مقتضای آیه کریمه و احادیث وارده از طریق شیعه در این باب، حرمت غیبت مؤمن است و مراد از مؤمن کسی نیست که مجرّد ایمان به تنهائی داشته باشد، بلکه باید ورع و تقوی و زهدی نیز داشته باشد که مانع باشد او را از ارتکاب معاصی و خطایا.(3)

چنانچه به سند صحیح از حضرت امام محمد باقر صلوات اللّه علیه منقول است که: «به درستی که مؤمن کسی است که هرگاه خوشنود و خوشحال باشد، به اثم و گناه مبتلا نشود و به باطلی داخل نشود و هرگاه غضبناک شود، از قول حق بیرون نرود و هرگاه قدرت بهم رساند، تعدّی و تجاوز نکند به غیر حقّ خود».(4)

====

1 کشف الریبه عن احکام الغیبه، ص 36، فی مجوزات الغیبه و مستثنیاتها.

2 از صاحب معالم کتابی با عنوان جواب المسائل المدنیات وجود دارد که احتمالا همین اثر باشد.

3 کتاب در دسترس نبود.

ص :89

و ایضا به سند حسن از حضرت صادق علیه السلام منقول است که فرمود: «ما احدی را داخل مؤمنان نمی شماریم تا آنکه متابعت نکند ما را در جمیع امور ما، به درستی که از جمله متابعت امر ما، ورع و پرهیزکاری است، پس خود را زینت دهید به آن تا حق تعالی رحم کند شما را و دشمنی کنید با دشمنان ما».(1)

و به سند صحیح دیگر از حضرت امام محمد باقر علیه السلام منقول است که به سلیمان بن خالد فرمود که: «ای سلیمان! آیا می دانی مسلم کیست؟ او گفت که: تو داناتری. حضرت فرمود: کسی است که مسلمانان از دست و زبان او ایمن باشند. پس فرمود که: آیا می دانی مؤمن کیست؟ او گفت که: تو داناتری، فرمود: کسی است که مؤمنان او را امین دانند بر جان ها و مال های خود».(2) و ایضا از آن حضرت منقول است که: «کسی که اقرار به دین الهی داشته باشد، مسلم است و کسی که عمل کند به اوامر الهی، او مؤمن است».(3)

و روایات بسیار دیگر در این باب نیز ذکر نموده.

و پوشیده نماند که به ملاحظه این روایات ظاهر می شود که غیبت مؤمنی [48] که محترِز از معاصی باشد و در علانیه مرتکب گناهی نشود حرام است نه آنکه هرکه عقایدش صحیح باشد هرچند گاهی معاصی از او صادر شود حرام باشد غیبت او.

و تمام تحقیق در این باب آن است که: چنانچه مفاسد بسیار بر غیبت مترتب می شود، چنانچه سابق مذکور شد، همچنین بعضی از مفاسد بزرگ آن بالمرّه نیز مترتب می شود، چه هرگاه اظهار معایب جمیع مسلمانان حرام باشد، باعث جرأت مردم بر ارتکاب معاصی می شود و حرمت گناهان از نظر مردم زایل می گردد و قباحت آنها دفع می شود و بالاخره باعث اقدام اکثر خواص و عوام بر معاصی می گردد و این معنی منافی حکمت حکیم علی الاطلاق است.

====

1 الکافی، ج 2، ص 234، باب المؤمن و علاماته و صفاته، حدیث 13؛ الخصال، ص 105، باب الثلاثه، حدیث 65.

2 الکافی، ج 2، ص 78، باب الورع، حدیث 13؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 243، باب وجوب الورع، حدیث 1.

3 الکافی، ج 2، ص 233، باب المؤمن و علاماته و صفاته، حدیث 12.

4 الکافی، ج 2، ص 38، باب فی أنّ الایمان مبثوث لجوارح البدن کلها، حدیث 4؛ وسائل الشیعه، ج 15، ص 168، باب الفروض علی الجوارح و وجوب القیام بها، حدیث 4.

ص :90

پس حق در این باب آن است که هرگاه شیعه اثناعشری امامی مذهب علانیه مرتکب معصیتی شود و گناهی از او صادر شود اگر نادم و پشیمان شود از آن گناه و تائب گردد غیبت او حرام است و اگر ندامت و پشیمانی نداشته باشد غیبت او جایز است، چه خود حرمتِ خود را نگاه نداشته و در حضور مردم مرتکب آن معصیت شده و بعد از آن نیز نادم و پشیمان نگردیده، پس او را از ذکر آن معصیت ناخوش نمی آید و کراهت از اطّلاع مردم بر آن ندارد.

و لهذا در حدیث نبوی صلی الله علیه و آله وارد شده است که: «غیبت برای فاسق نمی باشد»(1)، بلی اگر از فحوای احوال او ندامت و پشیمانی مستنبط گردد و هرچند خود اظهار نکند، در این صورت احوط ترک غیبتِ اوست.

و باید دانست که مقتضای ادلّه آن است که در صورت جواز غیبت این شخص باید اقتصار کند بر همان معصیتی که آن را علانیه کرده است و غیبت او در سایر معاصی که آنها را مخفی کرده باشد جایز نیست.